پیشینه و مبانی نظری هوش هیجانی زنان و مردان کارمند (docx) 37 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 37 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
فصل دوم
پيشينه ي ادبيات تحقيق
مبانی نظری وپیشینه تحقیق هوش هیجانی زنان ومردان کارمند
هيجان چيست ؟
هيجانها بسيار پيچيده تر از آن هستند كه ابتدا به چشم مي خورند .در نگاه اول ،همگي هيجان ها را به عنوان احساس ،مي شناسيم . ما شادي وترس را مي شناسيم زيرا جنبه ي احساسي آنها طبق تجربه ي ما خيلي بارز هستند .وقتي با تهديدي مواجه مي شويم (ترس )يا به سمت هدفي پيشرفت مي كنيم (شادي )، تقريباًغير ممكن است كه متوجه جنبه احساسي هيجان نشويم . اما به همان صورتي كه بيني بخشي از صورت است ،احساس ها نيز فقط جزئي از هيجان هستند .
هيجان ها چند بُعدي هستند . آنها به صورت پديده هاي ذهني ،زيستي ،هدفمندواجتماعي وجود دارند (ايزارد،1993).هيجانها تا اندازه اي احساس هاي ذهني هستند ،به اين صورت كه باعث مي شوند به شيوه ي خاصي ،مثل عصباني يا خوشحال ،احساس كنيم . اما هيجان ها واكنش هاي زيستي نيز هستند ،يعني ،پاسخ هاي بسيج كننده ي انرژي كه بدن را براي سازگار شدن با هر موقعيتي كه فرد با آن مواجه شده ،آماده مي كنند . هيجانها هدفمند هم هستند ،خيلي شبيه گرسنگي كه هدف دارد . براي مثال ،خشم ،ميل انگيزشي براي انجام دادن كاري ،مانند جنگيدن با دشمن يا اعتراض كردن به بي عدالتي درما ايجاد مي كند كه در غير اين صورت چنين نمي كرديم . هيجانها پديده هاي اجتماعي نيز هستند . وقتي هيجان زده مي شويم ،علايم قابل تشخيص چهره اي ،ژستي وكلامي مي فرستيم كه ديگران را از كيفيت وشدت هيجان پذيري ما با خبر مي كنند (مثل حركت ابروها ،لحن صدا ).
با توجه به اين چهار ويژگي هيجان معلوم مي شود كه هيجان را نمي توان به روشني تعريف كرد . مشكل تعريف كردن هيجان شايد در ابتدا شما را متحير كند ،زيرا هيجانها در تجربيات روزمره ،خيلي سريع به نظر مي رسند . هر كسي مي داند كه تجربه ي شادي وخشم چگونه است بنابراين شايد بپرسيد ،«واقعاًمشكل تعريف كردن هيجان چيست؟»مشكل اين است :«تا وقتي از كسي خواسته نشده باشد هيجان را تعريف كند ،مي داند كه هيجان چيست »(فروراسل ،سال 1984).
هيچ يك از اين ابعاد مجزاي ذهني ،زيستي ،اجتماعي ،هيجان را به نحو شايسته اي تعريف نمي كند هريك از اين چهار بُعد فقط بر ويژگي متفاوت هيجان تأكيد دارد . براي شناختن وتعريف كردن هيجان ،بررسي هريك از چهار بُعد هيجان ونحوه اي كه بر يكديگر اثر متقابل مي گذارند ،ضرورت دارد . چهار بُعد (يا عنصر ) هيجان در شكل 1-11نشان داده شده است . اين شكل چهار مستطيل را نشان مي دهد كه هر كدام با جنبه ي مجزا ي هيجان مطابقت دارد . عنصر احساسي ،به هيجان تجربه ذهني مي دهد كه معني واهميت شخصي دارد . هيجانهم از نظر شدت وهم از نظر كيفيت ،در سطح ذهني (يا «پديدار شناختي »)احساس وتجربه مي شود . جنبه ي احساسي در فر آيندهاي شناختي وذهني ريشه دارد عنصر انگيختگي بدن ،فعال سازي ذهني وفيزيولوژيكي ،از جمله فعاليت سيستم هاي خود مختار وهورموني را شامل مي شود كه رفتار مقابله كردن بدن را هنگام هيجان ،آماده وتنظيم مي كند انگيختگي بدن وفعال سازي فيزيولوژيكي به قدري با هيجان آميخته است كه اصلاًنمي توان فرد عصباني يا متنفر را كه بر انگيخته نباشد تصور كرد . وقتي هيجان زده مي شويم ،بدنمان براي عمل آماده مي شود واين آمادگي به صورت فيزيولوژيكي (ضربان قلب ،اپي نفري در جريان خون )ونظام عضلاني (حالت هوشيار بدن ،مشت گره كرده )مي باشد عنصر هدفمند ،حالت انگيزشي هدفمند به هيجان مي دهد تا براي مقابله كردن با شرايط هيجان آوري كه شخص مواجه شده ،اقدام لازم را انجام دهد . جنبه ي هدفمند توضيح مي دهد چرا افراد از هيجانشان بهره مند مي شوند كسي كه هيجان ندارد در مقايسه با ساير افراد در وضعيت اجتماعي وتكاملي نا مطلوبي قرار دارد . براي مثال ،تصور كنيد كسي كه توانايي ترس ،علاقه ،يا عشق ندارد از لحاظ بقاي اجتماعي وجسماني چقدر معلول است . عنصر اجتماعي –بيانگر ،جنبه ي ارتباطي هيجان است . تجربيات خصوصي حالتهاي بدن ژستها
آواگري ها ،و جلوه هاي صورت ،علني مي شوند . وقتي هيجان خود را ابراز مي كنيم به صورت غير كلامي به ديگران مي رسانيم چه احساسي داريم وچگونه موقيت موجود را تعبير مي كنيم .براي مثال،وقتي كسي نامه اي خصوصي را باز مي كند ،به صورت او نگاه مي كنيم وبه لحن صدايش گوش مي كنيم تا از هيجان او سردر آوريم .بنابراين ،هيجانها كل وجود ما يعني ،احساسها ،انگيختگي بدن ،احساس هدفمندي وارتباطهاي غير كلامي را فعال مي كنند . باتوجه به اين مقدمه درباره چهار عنصر هيجان ،اكنون مي توانيم هيجان را به صورت مقدماتي تعريف كنيم . هيجانها پديده هاي احساسي –انگيختگي –هدفمند – بيانگر كم دوام هستند .كه به ما كمك مي كنند كه با فرصتها وچالشهايي كه هنگام رويدادهاي مهم زندگي مواجه مي شويم ،سازگار شويم .چونهيجانها در پاسخ به رويدادهاي مهم زندگي ايجاد مي شوند ،شكل صفحه بعدي مسيري از «رويداد مهم زندگي »به «هيجان »را در بر دارد . تعريف كردن هيجان خيلي پيچيده تر از تعريف «مجموع اجزاي آن »است .هيجان نوعي ساختار روان شناختي است كه اين چهار جنبه ي تجربه را در يك الگوي همزمان هماهنگ مي كند . به همين علت است كه اصطلاح «هيجان »در شكل صفحه بعد به صورت ساختاري مجزا از عناصر مفرد آن ،نشان داده شده است .
هيجان همان چيزي است كه عناصر احساس ،انگيختگي ،هدفمندي ،وبيانگري را در واكنشي منسجم به رويداد فراخوان تنظيم مي كند . براي مثال ،در مورد ترس ،رويداد فراخوان مي تواند شيبهاي تند اسكي باشد ،در حالي كه در اين واكنش ،احساس ها ،انگيختگي بدن ،اميال هدفمند ،وارتباط هاي غير كلامي علني را در بر دارد .بنابراين ،اسكي باز تهديد شده ،احساس وحشت مي كند (جنبه ي احساسي )،قلبش به تپش مي افتد (جنبه ي انگيختگي بدن )،شديداًميل دارد از خودش محافظت كند (جنبه ي هدفمند )،وچشمان پر تنش وگوشه هاي دهان به عقب كشيده شده نشان مي دهد (جنبه ي بيانگر ). اين عناصر هماهنگ ومتقابلاًحمايت كننده ،حالت واكنش پذيري به خطر محيطي را كه هيجان ترس است تشكيل مي دهند .
اين توصيف هيجان نشان مي دهد كه جنبه هاي مختلف تجربه ،مكمل وهماهنگ كننده ي يكديگر هستند (آوريل 1990؛لدوكس ،1989)براي مثال ،آنچه افراد احساس مي كنند با نحوه اي كه عضلات صورتشان را حركت مي دهند ،ارتباط دارد . براي مثال ،وقتي غذاي گنديده اي را مي بينيد ،نحوه اي كه بيني خود را چروك مي اندازيد ولب بالاي خود را منقبض مي كنيد ،به صورت يك سيستم احساسي – بيانگري منسجم ،هماهنگ شده اند . همين طور ،نحوه اي كه صورت خودتان را حركت مي دهيد ،با واكنش پذيري فيزيولوژيكي شما ،مانند پايين بردن ابرو وفشردن محكم لبها به هم ،با افزايش ضربان قلب وبالا رفتن دماي پوست ،هماهنگ است (ديويد سون وهمكاران 1990).
اين روابط متقابل وهماهنگي بين چهار عنصر متفاوت هيجان در شكل 1-11با خطوطي كه هر جنبه ي هيجان را به سه جنبه ي ديگر مرتبط مي كند نشان داده شده اند . فلش هاي دو طرفه نشان مي دهند كه براي مثال ،تغييرات در احساسها ،برانگيختگي بدن تأثير مي گذارد وهمان گونه كه تغييرات در انگيختگي بدن ،بر احساسهاتأثير مي گذارد . شكل 2-1از اصل انتزاعي كه در شكل 1-11نشان داده شده است ،مثالي عيني در اختيار مي گذارد . غم نوعي واكنش هيجاني به مواجه شدن با رويداد مهمي چون جدايي يا شكست است . اين احساس ناخوشايند برانگيختگي خموده ي بدن ،احساس هدفمندي براي دگرگون كردن جدايي وجلوه ي صورت مشخص غم ،تأثير مي گذارد تا ما را براي سازگار شدن با شرايط محيطي ،آماده كنند .«هيجان »واژه اي است كه روانشناسان براي ناميدن اين فرآيند هماهنگ شده وهمزمان به كار مي برند .
رابطه ي هيجان با انگيزش :
هيجانها به دو صورت با انگيزش ارتباط دارند . اولاًهيجانها يك نوع انگيزه هستند . هيجانها مانند همه انگيزه هاي ديگر (مثل نيازها ،شناختها )رفتار را نيرومند وهدايت مي كنند . براي مثال ،خشم منابع ذهني ،فيزيولوژيكي ،هورموني ،عضلاني را بسيج مي كند (يعني رفتار را نيرومند مي كند )تا به هدف خاصي ،مانند غلبه كردن بر موانع يا رفع بي عدالتي ،برسد (يعني رفتار را هدايت مي كند). ثانياً،هيجانها به عنوان يك سيستم «نمايش »عمل مي كنند تا نشان دهد سازگاري فرد چقدر خوب يا بد پيش مي رود . براي مثال ،شادي از پيش روي به سمت هدفمان ،در حالي كه پريشاني از شكست خبر مي دهد .
هيجان به عنوان انگيزش :
اغلب پژوهشگران هيجان قبول دارند كه هيجانها به صورت نوعي انگيزه عمل مي كنند . اما برخي پژوهشگران از اين فراتر مي روند ومي گويند هيجانها سيستم انگيزشي نخستين را تشكيل مي دهند (تامكيتز ،1962،1963،1984؛ايزارد 1991). در طول 100سال تاريخ روان شناسي ،سايق هاي فيزيولوژيكي (گرسنگي ،تشنگي ،خواب ،ميل جنسي ،درد )بر انگيزاننده هاي نخستين محسوب مي شدند (هان ،1943،1952). محروميت از هوا نمونه اي از آن است . محروم شدن از هوا ،سابق فيزيولوژيكي ايجاد مي كند كه مي تواند توجه كامل فرد را جلب كرده ،عمل او را نيرومند كند ،ورفتار را به سمت هدف خاصي هدايت نمايد .بنابراين ،منطقي به نظر مي رسد كه نتيجه بگيريم ،محروميت از هوا،انگيزه اي قوي را براي اقدامات لازم جهت بدست آوردن هوا براي برگرداندن تعادل حياتي ،به بار مي آورد (به فصل 4 مراجعه كنيد ).
اما سيلوان تامكينز،پژوهشگر هيجان ،اين استدلال ،اين حقيقت ظاهري را «خطاي اساسي »ناميد . تامكينز،فقدان هوا ،واكنش هيجاني نيرومندي را به وجود مي آورد –واكنش ترس يا وحشت . همين وحشت است كه انگيزش عمل كردن را تأمين مي كند ،بنابراين وحشت ،نه محروميت از هوا يا به خطر افتادن تعادل حياتي بدن ،علت اصلي رفتار با انگيزه ي دست وپا زدن وحشت زده است . بنابراين ،اگر هيجان را حذف كنيم انگيزش را حذف كرده ايم .
هيجان به عنوان سيستم نمايش:
هيجان همچنين ،وضعيت حالتهاي نگيزشي دائماًدر حال تغيير فرد ووضعيت سازگاري او را نمايش مي دهند (باك ،1988).هيجانهاي مثبت ،مشغوليت وخشنودي حالتهاي انگيزشي ما را منعكس مي كنند ،در حالي كه هيجانهاي منفي ،بي اعتنايي وناكامي حالتهاي انگيزشي ما را نشان مي دهند .هيجانهاي مثبت همچنين سازگاري موفقيت آميز را با شرايطي كه مواجه مي شويم نشان مي دهند ،در حالي كه هيجانهاي منفي ،سازگاري ناموفق را منعكس مي كنند . هيجانها از اين نقطه نظر ،لزوماًمانند نيازها وشناختها ،انگيزه نيستند ،بلكه در عوض ،وضعيت ارضاءشده يا ناكام شده ي انگيزه ها را منعكس مي كنند . براي مثال انگيزش جنسي ونحوه اي كه هيجان پيشرفت جاري را گزارش مي دهد (« نمايش مي دهد »)واز اين طريق به برخي از رفتارها كمك مي كند واز رفتارهاي ديگر جلوگيري مي نمايد ،در نظر بگيريد .هنگام آميزش جنسي ،هيجانهاي مثبتي چون علاقه وشادي علامت مي دهند كه همه چيز رو به راه است وبه رفتار جنسي كمك مي كنند . هيجانهاي منفي مانند نفرت ،خشم وگناه ،علامت مي دهند كه هيچ چيز رو به راه نيست واز رفتار جنسي جلوگيري مي كنند . هيجانهاي مثبت ،هنگام فعال كردن وارضاءكردن انگيزه هاي فرد (يعني علاقه ،شادي )،به صورت استعاره ،چراغ سبزي را براي ادامه دادن رفتار روشن مي كنند . از سوي ديگر هيجانهاي منفي هنگام فعال كردن وارضاءكردن انگيزه هاي فرد (يعني ،نفرت ،گناه )،چراغ قرمزي را براي متوقف كردن رفتار روشن مي كنند .
چه چيزي موجب هيجان مي شود ؟
وقتي با واقعه ي مهمي روبرو مي شويم ،به طوري كه شكل 3-11نشان مي دهد ،هيجان وارد كار مي شود . به طوري كه در اين شكل نشان داده شده اس ،ذهن (فرآيندهاي شناختي )وبدن افراد (فرايندهاي فيزيولوژيكي )به شيوه ي سازگارانه اي به اين واقع واكنش نشان مي دهد . يعني ،مواجه شدن با رويدادهاي مهم فرآيندهاي شناختي وزيستي را فعال مي كند كه جمعاًعناصر مهم هيجان از جمله احساسها ،انگيختگي بدن ،رفتار هدفمند ،وبيانگري را فعال مي سازند .
296862571247000 فرآيندهاي شناختي
284988016700500رويداد موقعيتي مهم
فرآيندهاي زيستي
یکی از سؤال های اساسی در بررسی هیجان این است که چه چیزی موجب هیجان می شود؟ دیدگاه های متعددی نظیر آنهایی که زیستی ،روانی – تکاملی ،شناختی ،رشدی ،روان کاوی ،اجتماعی ،جامعه شناختی ،فرهنگی ،وانسان شناختی هستند ،وارد این بررسی علیتی می شوند . به رغم این تنوع ،آگاهی از اینکه چه چیزی موجب هیجان می شود بریک مجادله اساسی استوار است : زیست شناسی در برابر شناخت در واقع ،این مجادله می پرسد آیا هیجان ها عمدتا" پدیده های زیستی هستند یا شناختی . اگر هیجان ها عمدتا" زیستی باشند ،پس باید از یک منبع زیستی مانند مدارهای مغزی و نحوه ای که بدن به رویدادهای مهم واکنش نشان می دهد ،سر چشمه بگیرند . اما اگر هیجان ها عمدتا" شناختی باشند .در این صورت باید از رویدادهای ذهنی علیتی،مانندارزیابی های ذهنی از معنی موقعیت برای سلامتی فردسرچشمه
بگیرند
زیست شناسی و شناخت
دیدگاههای شناختی و زیستی باهم تصویر جامعی از فرایندهیجان در اختیار می گذارند . بااین حال ،قبول کردن این نکته که جنبه های شناختی و زیستی هردو بنای هیجان هستنداین سؤال را پیش می کشد که کدام یک اصلی است : عوامل زیستی یا شناختی . آنهایی که طرفدار برتری شناخت هستند معتقدند تا وقتی افراد معنی و اهمیت شخصی یک رویداد را به صورت شناختی ارزیابی نکرده باشند ،نمی توانند به صورت هیجانی پاسخ دهند :آیا این رویداد به سلامتی ربطی دارد ؟آیا با سلامتی فردی عزیز ارتباط دارد ؟ اهمیت دارد ؟ فایده دارد ؟ زیانبار است ؟ ابتدا معنی برقرار می شود وبعد هیجان مطابق باآن روی می دهد . ارزیابی معنی ،موجب هیجان می شود . آنهایی که طرفدار برتری عوامل زیستی هستند ،معتقدند واکنش های هیجانی لزوما" به ارزیابی های شناختی نیازی ندارند . رویدادهای متفاوت ،مانند فعالیت عصبی زیر قشری یا جلوه های صورت خودانگیخته ،هیجان را فعال می کنند . از دید نظریه پرداز زیستی ،هیجان ها می توانند بدون رویدادشناختی قبل ازآن ،روی دهند ،ولی نمی توانند بدون رویداد زیستی قبل ازآن روی دهند . بنابراین ،عوامل زیستی ،نه شناختی ،برتراند .
دیدگاه زیستی
کارول ایزارد (1989، 1991)،پل اکمن (1992)،وجک پنکسپ(1982، 1994)سه نماینده دیدگاه زیستی هستند . ایزارد اعلام می دارد که اطفال به رغم کمبودهای شناختی ،(مثل وازگان محدود ،گنجایش حافظه محدود )به برخی رویدادها ،به صورت هیجانی پاسخ می دهند . برای مثال ،یک بچه 20 روزه ،در پاسخ به صدای تیز انسان ،لبخند می زند (ولف ،1969)ویک بچه دو ماهه در پاسخ به درد ،خشم نشان می دهد (ایزارد و همکاران ،1983). بعد از اینکه کودک زبان را فرامی گیرد و استفاده از توانایی های حافظه بلند مدت را آغاز می کند ،بسیاری از رویدادهای هیجانی ،مقدار زیادی پردازش شناختی رادر بر دارند . با این حال به رغم پرمایگی فعالیت شناختی در فرایند هیجان ،ایزارد (1989 )تاکید دارد که بیشتر پردازش هیجانی رویدادهای زندگی ،غیر شناختی هستند ،یعنی خودکار و ناهشیارند و ساختارهای زیر قشری میانجی آنها می شود . چون کودکان از لحاظ زیستی پیشرفته ولی از لحاظ شناختی ضعیف هستند ،برتری عوامل
زیستی در هیجان را بهتر به اثبات می رسانند.
اکمن (1992)خاطر نشان می سازد که هیجان ها بسیار سریع شروع می شوند ،کوتاه مدت اند ،و می توانند به صورت خودکار / غیر اردای ،روی دهند . بنابراین ،وقتی به صورت هیجانی عمل می کنیم ،حتی قبل از اینکه از این هیجان پذیری آگاه باشیم ،هیجان ها درما روی می دهند . هیجان ها به این علت زیستی هستند که از طریق ارزش سازگاری شان برای پرداختن به تکالیف اساسی زندگی ،تکامل یافته اند . اکمن نیز مانند ایزارد ،دخالت عوامل شناختی ،اجتماعی ،وفرهنگی رادر تجربه هیجان قبول دارد ،اما نتیجه می گیرد که علت اصلی هیجان ،عوامل زیستی است نه یادگیری ،تعامل اجتماعی ،یا تاریخچه جامعه پذیری .
از نظر پنکسپ (1982 ،1994)،هیجان ها از مدارهای عصبی که فعالیت مغز را تنظیم می کنند ناشی می شوند (مثل رویدادهای زیست شیمی و عصب – هورمونی ).پنکسپ قبول دارد که بررسی اعماق مدارهای مغزی از بررسی احساس هایی که بر چسب کلامی به آنها زده ایم ،دشوارتر است . اما او تاکید دارد که مدارهای مغزی شالوده زیستی تجربه هیجان هستند . برای مثال ،ما (وسایر حیوانات )مدار مغزی خشم ،مدار مغزی ترس ،مدار مغزی غم ،وچند مدار دیگر را به ارث می بریم . دلیل منطقی برای حمایت کردن از دیدگاه زیستی
پنکسپ از سه یافته حاصل می شود:
چون معمولا" بر زبان آوردن حالت های هیجانی دشوار است ،پس آنها باید علت های غیر شناختی (نه زبانی )داشته باشند .
تجربه هیجان را می توان با روش های غیر شناختی ،مانند تحریک برقی مغز یا فعالیت نظام عضلانی صورت ایجاد کرد .
هیجان ها در اطفال و حیوانات روی می دهند .
دیدگاه شناختی
سه نماینده دیدگاه شناختی ،ریچارد لازاروس (1984 ،1991 )،کلاس شرر (1994،1994 ،1997)،وبرناردوینر (1986)هستند . به نظر هریک از این نظریه پردازان ،فعالیت شناختی شرط لازم هیجان است . اگر پردازش شناختی حذف
شود . هیجان ناپدید خواهد شد .
لازاروس معتقد است که بدون آگاهی از ارتباط شخصی یک رویداد با سلامتی فرد ،دلیلی برای پاسخ دادن به صورت هیجانی وجود ندارد . محرک هایی که نامربوط ارزیابی می شوند ،واکنش های هیجانی را ایجاد نمی کنند . از نظر لازاروس ،ارزیابی شناختی فرد از معنی یک رویداد (نه آن رویداد به تنهایی )،زمینه را برای تجربه هیجان آماده می سازد . یعنی اتومبیلی که به سمت شما می آید موجب ترس نمی شود مگر اینکه نحوه نزدیک شدن آن طوری باشد که تصور کنید سلامتی شما به گونه ای در معرض خطر قرار دارد فرایند هیجان انگیز با خود رویداد وواکنش زیستی فرد به آن ،شروع نمیشود
بلکه با ارزیابی شناختی معنی آن ،شروع می شود .
شرر(1994،1997)با لازاروس موافق است که برخی از تجربیات زندگی موجب هیجان می شوند در حالی که تجربیات دیگر موجب آن نمی شوند . او چند ارزیابی شناختی خاص را که موجب تجربیات هیجانی می شوند ،مشخص کرده است ،از جمله اینکه :آیا این رویداد خوب است یا بد ؟آیا می توانم یا این موقعیت به طرز موفقیت آمیزی مقابله کنم ؟وآیا این رویداد از نظر اخلاقی مانعی ندارد ؟پاسخ به این سؤال های چگونه موقعیتی را که باآن مواجه می شویم ارزیابی می کنیم ،نوع پردازش شناختی را که موجب هیجان
ها می شود تشکیل می دهد .
وینر (1986) در تحلیل انتسابی هیجان ،روی پردازش اطلاعاتی که بعد از وقوع پیامدهای زندگی صورت می گیرند تمرکز می کند . یعنی ،نظریه انتساب روی تفکر و تامل بعد از موفقیت ها و شکست ها ،تاکید دارد . بعد از موفقیت ،اگر معتقد باشیم که خودمان آن را به بار آورده ایم ،یک هیجان به وجود می آید (غرور )،در حالی که اگر باور داشته باشیم که دوستمان آن را به بارآورده است ،هیجان متفاوتی به وجود می آید (تشکر). توجه کنید که پیامد و رویداد زندگی ممکن است یکسان باشند ،اما اگر انتساب متفاوت باشد ،دراین صورت تجربه هیجان نیز متفاوت خواهد بود . بنابراین ،انتساب ،نه
رویداد یا پیامد ،هیجان را به بار می آورد .
فایده ای که از مجادله شناخت در برابر زیست شناسی حاصل می شود این است که هردو طرف به روشنی دیدگاه خودشان را بیان می کنند . وقتی به هردو دیدگاه فکر می کنیم این سؤال ها مطرح می شوند :کدام یک درست است؟یا کدام یک درست تر است ؟روان شناسان هیجان تلاش کرده اند به این
سؤال پاسخ دهند ودو پاسخ پدیدار شده است .
دیدگاه دو سیستمی
یک پاسخ به سؤال "چه چیزی موجب هیجان می شود؟"این است که شناخت و عوامل زیستی هردو موجب هیجان می شوند . طبق دیدگاه باک (1984)،انسان هادو سیستم همزمان دارند که هیجان را فعال وتنظیم می کنند . یک سیتم ،سیستم فطری،خودانگیخته ،وفیزلوژیکی است که به صورت غیرارادی به محرک های هیجانی واکنش نشان می دهد . سیستم دیگر ،سیستم شناختی مبتنی بر تجربه است که به صورت تعبیری و اجتماعی واکنش نشان می دهد . سیستم فیزیولوژیکی هیجان در تاریخ تکامل انسان ابتدا به وجود آمده است (یعنی ،سیستم لیمبیک )،در حالی که سیستم شناختی هیجان بعدا"که انسان ها به طور فزاینده ای متفکر و اجتماعی شدند به وجود آمده است (یعنی قشر تازه مخ ). سیستم زیستی ابتدایی و سیستم شناختی جدید با هم ترکیب می شوند ومکانیزم هیجان دو سیستمی بسیار انطباق را به
وجود می آورند .
دیدگاه دو سیستمی در شکل 4-11 نشان داده شده است (باک ،1984).سیستم اول ،زیستی است منشاءآن به تاریخ تکامل باستانی گونه برمیگردد. اطلاعات حسی به سرعت ،خودکار ،وبه صورت ناهشیار توسط ساختارها وگذرگاه های زی قشری (یعنی لیمبیک )پردازش می شود . سیستم دوم ،شناختی است وبه تاریخچه اجتماعی و فرهنگی منحصر به فرد انسان بستگی دارد . اطلاعات حسی به صورت ارزیابی ،تعبیری وهشیار توسط گذرگاه های مغزی پردازش می شود . این دو سیستم هیجان مکمل هم هستند (نه رقیب هم )وبرای فعال
کردن و تنظیم کردن تجربه هیجان باهم کارمیکنند .
رابرت لیونسون (1994)با فرض کردن اینکه چگونه سیستم های هیجان زیستی و شناختی تعامل می کنند ،نظریه دو سیستمی را قدری جلوتر می برد .این دو سیستم به جای اینکه موازی هم باشند ،بر یکدیگر تاثیر می گذارند .پنکسپ اضافه می کند که برخی هیجان ها عمدتا"از سیستم زیستی به وجودمیآیند در حالی که هیجان های دیگر عمدتا"از سیستم شناختی ناشی می شوند . هیجان هایی مانند ترس وخشم عمدتا"از مدارهای عصبی زیر قشری ناشی می شوند (به قول باک از ساختار ها وگذرگاه های زیر قشری ).اما هیجان های دیگررا نمی توان بخوبی با مدارهای عصبی زیر قشری توجیه کرد . در عوض ،آنها عمدتا"از تجربه شخصی ،سرمشق گیری اجتماعی و بسترهای فرهنگی ناشی می شوند . این طبقه بندی هیجان ها عمدتا"از ارزیابی ،انتظارات و انتسابها به وجود می آیند (به قول باک از
ساختارها وگذرگاه های مغزی ).چند تا هیجان وجود دارد ؟
مجادله شناخت – زیست شناسی به طور مستقیم سؤال مهم دیگری را پیش می کشد :چند تا هیجان وجوددارد ؟ دیدگاه زیستی بر هیجان ها ی اصلی تاکید می کند (مثل خشم ،ترس )وبه هیجان های ثانوی یا اکتسابی کم بها می دهد . دیدگاه شناختی ،به اهمیت هیجان های اصلی واقف است ولی تاکید دارد که جالب بودن تجربه هیجانی به خاطر تجربیات فردی ،اجتماعی و فرهنگی است . بنابراین ماجرای مهم و جالب در هیجان ،به هیجان های پیچیده (ثانوی اکتسابی )مربوط می شود . در نهایت هر پاسخی به سؤال "چند تا هیجان وجود دارد ؟"بستگی دارد به اینکه فرد طرفدار دیدگاه زیستی باشد یا دیدگاه
شناختی .
دیدگاه زیستی
دیدگاه زیستی معمولا" روی چند هیجان اصلی تاکید می کند که حداقل دویاسه وحداکثر ده تا هستند . هر نظریه پرداز زیستی دلیل بسیار خوبی برای مطرح کردن تعداد خاصی هیجان دارد ،گو اینکه روی هر طرح تاکید متفاوتی می شود . هشت سبک پژوهش در بررسی زیستی هیجان ها ،در شکل 6-11 نشان داده شده است . این شکل ،تعداد هیجان هایی را که یافته های تجربی هر سبک پیشنهاد کرده اند ،نشان می دهد ،دلیل منطقی نظریه پردازی را که آن توصیه کرده توضیح می دهد ،وبرای مطالعه بیشتر منابعی
را ارایه می دهد .
ریچارد سولومون (1980)دو سیستم مغزی لذتی ،ناهشیار را مشخص می کند . این سیستم ها طوری عمل می کنند که تجربه ناخوشایندی به طور خودکار وبازتابی با هرگونه تجربه لذت بخش مقابله می کند ،به همان صورت که تجربه لذت بخش به طور خودکار وبازتابی با هرگونه تجربه ناخوشایندی مقابله می نماید (مثلا" "فرایند متضاد " سرخوشی ،هنگام اسکی بازی ،با ترس مقابله می کند و جایگزین آن می شود ")جفری گری (1994) سه هیجان را معرفی می کند که در مدارهای مغزی مجزا ریشه دارند : سیستم رویکرد رفتاری (شادی )،سیستم جنگ یا گریز (خشم / ترس )و سیستم بازداری رفتاری (اضطراب )جک پنکسپ (1982) براساس چهار گذرگاه هیجان آور درون سیستم لیمبیک که از لحاظ نوروآناتومی مجزا هستند. چهار هیجان شادی ،غم ،خشم وترس تاکید دارند ،زیرا این هیجان ها واکنش به فعالیت های اساسی را منعکس می کنند :موفقیت (شادی )،شکست (غم )،ممانعت (خشم ) وبلا تکلیفی (ترس ).سیلوان تامکینز (1970) شش هیجان علاقه ،ترس،تعجب ،خشم ،اندوه وشادی را مشخص کرد زیرا از نظر او شش حالت مجزای شلیک عصبی ،این هیجان های متفاوت را به وجود می آورند (مثلا" افزایش سریع در سرعت شلیک عصبی ،تعجب را به بار می آورد )پل اکمن (1992 ،1994) شش هیجان ها با جلوه صورت همگانی (میان فرهنگی )مطابق باآن ،ارتباط دارد . رابرت پلاچیک (1980) از هشت هیجان خشم ،نفرت ،غم ،تعجب ،ترس ،تایید ،شادی و انتظار نام می برد ،زیرا هریک با نشانگان هیجان – رفتار مشترک در تمام ارگانیزمهای جاندار مطابقت دارد (مثلا" ترس با محافظت مطابقت دارد )سرانجام اینکه کارول ایزارد (1991) ده هیجان را براساس نظریه هیجان های متمایز خود معرفی می کند: خشم ،ترس ،اندوه ،شادی
،نفرت ،تعجب ،شرم ،گناه ،علاقه ،حقارت .
هریک از این هشت سبک پژوهش قبول دارد که (1) تعداد کمی هیجان اصلی وجوددارد (2) هیجان های اصلی در تمام انسانها (وحیوانات )مشترک هستند ،و(3) هیجان های اصلی ثمره زیست شناسی و تکامل هستند .آنچه این هشت سبک پژوهش را متمایز می کند این است که هریک علت زیستی متفاوتی را
برای تجربه هیجانی مشخص می کند .
دیدگاه شناختی
دیدگاه شناختی قاطعانه تاکید دارد که انسان ها خیلی بیشتر از 2تا10 هیجانی را که دیدگاه زیستی مشخص کرده است ،تجربه می کنند . نظریه پردازان شناختی می گویند البته درست است که تعداد محدودی مدار عصبی ،جلوه های صورت ،وواکنش های بدنی (مثل واکنش جنگ یا گریز )وجوددارد ،اما چند هیجان مختلف می توانند از یک واکنش زیستی ایجاد شوند . برای مثال یک پاسخ فیزیولوژیکی ،مانند بالا رفتن فشار خون ،می تواند مبنای زیستی خشم ،حسادت ،یا رشک باشد . فشار خون بالا و ارزیابی بی عدالتی ،موجب خشم می شود ؛فشار خون بالا واین ارزیابی که دیگری در جایگاه مطلوب تری از خود قرار دارد ،موجب رشک می شود . از دید نظریه پردازان شناختی ،زبان ،دانش شخصی ،تاریخچه جامعه پذیری و انتظارات فرهنگی به وجود
می آید . انسان ها تعداد زیادی هیجان را تجربه می کنند .
درشکل 7-11 نه سبک پژوهش در بررسی شناختی هیجان ها نشان داده شده است . این شکل دلیل منطقی ای که هر نظریه پرداز هیجان ها را براساس آن مطرح کرده است و منابعی رابرای مطالعه بیشتر ،ارایه می دهد . این شکل نشان می دهد که همه نظریه پردازان شناختی به سؤال "چند تا هیجان وجوددارد ؟"با پاسخ مشابهی جواب می دهند ،یعنی تقریبا"تعداد بی نهایتی هیجان وجوددارد . علت آن این است که نظریه پردازان شناختی دراین فرض مشترک هستند که " هیجان ها در پاسخ به ساختارهای معنی موقعیت های خاص به وجود می آیند ؛هیجان های مختلف در پاسخ به ساختارهای معنی متفاوت به وجود می آیند "(فریجدا ؟،1988). اینکه نظریه های شناختی چه تفاوتی دارند بستگی دارد به اینکه چگونه نحوه ای که افراد معنی یک موقعیت را تعبیر می کنند ،توصیف می نمایند . موقعیت می تواند زمینه ای را برای تعبیر کردن حالت انگیختگی فرد تامین کند ،فرد می تواند حالت انگیختگی خودش را تعبیر کند وافراد را می توان برای تعبیر کردن حالت انگیختگی خودشان اجتماعی کرد . علاوه براین افراد رابطه خود با محیط و تاثیر آن برسلامتی ،معنی و خاطراتی که از موقعیت های مختلف دارند و انتسابهای خود رادرباره اینکه چرا پیامدهای خوب وبد روی دادند ارزیابی می کنند وتجربیات هیجانی عمیقا"با زبان ،روش های رفتار کردن به شیوه مورد نظر
جامعه و نقش های اجتماعی افراد ارتباط دارند .
وظایف اجتماعی
هیجان ها علاوه بر وظایف کنارآمدن ،وظایف اجتماعی هم دارند (ایزارد
،1989 ؛کلتنروهایت ،1999، منستید ،1991 )هیجان ها :
احساسات مارا به دیگران منتقل می کنند .
برنحوه ای که دیگران با ماتعامل می کنند تاثیر می گذارند
به تعامل اجتماعی کمک می کنند .
روابط را ایجاد ،حفظو قطع می کنند .
جلوه های هیجانی ،پیام های نیرومند وغیر کلامی هستندکه احساسات مارابه دیگران انتقال می دهند .کودکان از طریق جلوه های هیجانی ،آنچه راکه نمی توانند به صورت کلامی منتقل کنند،به صورت غیر کلامی ازطریق صورت ،صداورفتارهیجانی درکل ،انتقال می دهند .کودکان بعداز تولد می توانند شادی ،علاقه ونفرت را ابراز کنند؛دردوماهگی می توانند غم وخشم را نیز ابراز کنند ؛ودر شش ماهگی می توانند ترس را ابراز کنند (ایزارد ،1989 ).درطول دوران طفولیت ،علاقه ،شادی ،غم ،نفرت و خشم تقریبا" 100درصد جلوه های صورت مبتنی بر هیجان را نشان می دهند (ایزارد وهمکاران ،1995) . مراقبت کنندگان ،این جلوه های صورت را با اطمینان تشخیص می دهند وبه دقت تعبیر می کنند (ایزارد و همکاران 1980 ).بنابراین جلوه های صورت کودکان مراقبت مخصوص هیجان مراقبت کنندگان را هدایت می کنند .
جلوه های هیجانی بر نحوه تعامل افراد تاثیر می گذارند به طوری که جلوه هیجانی یک نفر می تواند موجب واکنش های رفتاری گزینشی در نفر دوم شود . برای مثال ،وقتی کودکان برسر اسباب بازی دعوا می کنند کودکی که خشم یا غم نشان می دهد در مقایسه با کودکی که این هیجان را نشان نمی دهد به احتمال بیشتر آن اسباب بازی را تصاحب می کند (کامراس 1977 ؛رینولدز1982) . جلوه هیجانی به صورت غیر کلامی به دیگران می رساند که رفتار قریب الوقوع احتمالی فرد چه خواهد بود . اگر اسباب بازی گرفته شود کودکی که خشم نشان می دهد از احتمال حمله قریب الوقوع خبر می دهد در حالی که کودکی که ابراز غم می کند ،از احتمال گریه کردن خبر می دهد . این علامت که فرد احتمالا" حمله یا گریه خواهد کرد اغلب باعث تصاحب دوباره اسباب بازی از دست رفته می شود (یا جلوگیری از گرفته شدن اسباب بازی از همان ابتدا ).بنابراین هیجان ها در رابطه با تغامل اجتماعی ،چندین وظیفه دارند که وظایف اطلاع رسانی (من این طوری احساس می کنم )هشدار دهنده (این کاری است که می خواهم انجام دهم )ودستور دهنده (این کاری است که از شما می خواهم انجام دهید )ازآن جمله هستند .جلوه های هیجانی به این طریق مشوق های اجتماعی (لبخند شادی )بازدارنده های اجتماعی (چهره خشمگین )وپیام های غیر کلامی (چهره شرمنده )را منتقل می کنند که تعامل های اجتماعی را آسان و هماهنگ می کنند (فرنالد 1992؛کلتنروباسول
1997،ترونیک 1989).
بسیاری از جلوه های هیجانی به صورت اجتماعی ،نه زیستی برانگیخته می شوند این ادعا عجیب به نظر می رسد زیرا عموما" فرض براین است که وقتی افراد شادهستند لبخند می زنند ووقتی غمگین هستند اخم می کنند .بااین حال زمانی که افراد احساس شادی نمی کنند نیز بارها لبخند می زنند . افراد گاهی
برای اینکه به تمایل اجتماعی کمک کنند لبخند می زنند .
کردار شناسایی که لبخند زدن رادر نخستی ها بررسی کرده اند دریافته اند که شمپانزه ها گاهی برای منحرف کردن رفتار بالقوه خصمانه حیوانات سلطه جو ودر مواقع دیگر برای حفظ کردن یا افزایش دادن تمایل دوستانه از لبخند ارادی استفاده می کنند (ون هوف ،1962،1972). همان گونه که نخستی ها برای آرام کردن حیوانات سلطه جو لبخند می زنند (دندان نشان می دهند ). کودکان خردسال وقتی با غریبه ای برخورد می کنند ،لبخند می زنند و کودکان احتمالا" به غریبه ای که لبخند می زند بیشتر از غریبه ای که لبخند نمی زند نزدیک می شوند (کونولی و اسمیت ،1979 ). بزرگسالانی که از لحاظ اجتماعی خجالت زده می شوند نیز لبخند می زنند (کرات و جانستون ،1979) . علاوه براین لبخند نوعی خوشامدگویی همگانی است که به نظر می رسد به صورت غیر کلامی می گوید من صمیمی هستم ،دوست دارم با هم صمیمی باشیم . در هر یک از این موارد لبخند زدن به صورت اجتماعی نه هیجانی
برانگیخته شده است .
چرا هیجان داریم ؟
زندگی پر از چالش ها ،استرس ها ،و مشکلاتی است که باید حل شوند هیجان ها به عنوان راه حلهایی برای این چالش ها ،استرس ها ،و مشکلات وجوددارند (اکمن ،1992 ؛فریجدا1986،1988؛لازاروس ،1991،شرر1994). هیجان ها با هماهنگ کردن احساسات ،انگیختگی ،هدف و بیانگری (فرایندهای هیجان در شکل 1)وضعیت مارادرارتباط با محیط مان تثبیت می کنند (لیونسون 1999) ومارا به پاسخ های اختصاصی وکارآمدی مجهز می کنند که با مسایل بقای جسمانی و اجتماعی متناسب هستند .(کلتنر وگراس 1999).
برخی اعتقاد دارند که هیجان ها هیچ هدف مفیدی ندارند به نظر آنها هیجانها فعالیت جاری را مختل می کنند رفتار را آشفته می کنند و عقل و منطق را از ما می گیرند (هب،1949؛مندلر1984) . این پژوهشگران هیجان معتقدند که هیجان ها هزاران سال قبل وظایف تکاملی مهمی داشتند اما در دنیای مدرن امروی ،دیگر این وظیفه را ندارند . این موضع با این اظهار نظر که هیجان ها قبل ازرفتار واقع می شوند تا به سازگاری با شرایطی که مواجه می شویم
کمک کنند در تضادی آشکار قراردارد .
هیجان اصلی
هیجان ها را می توان در سطح کلی مانند مجموعه یا نمونه اصلی (مثل خشم ) یا درسطح ویژه موقعیت (مثل خصومت ،رشک ،ناکامی )در نظر گرفت دراین بخش هیجان هادر سطح کلی در نظر گرفته شده اند . هیجان هایی که اصلی محسوب می شوند ،ملاک های زیررا برآورده می سازند (اکمن و دیویدسون
1994).
به جای اینکه اکتساب شده یا از طریق تجربه یا جامعه پذیری آموخته شده باشند فطری هستند.
در تمام افراد از شرایط یکسانی به وجود می آیند (شکست صرف نظر از سن ،فرهنگ وغیره همه را ناراحت می کند ).
به صورت منحصر به فرد و متمایز ابراز می شوند (مثلا"از طریق جلوه صورت همگانی ).
پاسخ فیزیولوژیکی متمایز و بسیار قابل پیش بینی را فرا خوانی می کنند .
برخی پژوهشگران با مفهوم هیجان های اصلی مخالف اند (اورتونی و ترنرف 1990 )وبرخی دیگر فهرستی از هیجان های اصلی را ارایه می دهند که با فهرست ارایه شده دراین کتاب تفاوت دارند به رغم این تنوع دیدگاه ها هیچ فهرستی از هیجان های اصلی بااین شش هیجان که در اینجا ارایه شده خیلی
تفاوت ندارد :ترس ،خشم ،نفرت ،غم ،شادی و علاقه .
ترس
ترس واکنشی هیجانی است واز تعبیر انسان که موقعیت خطرناک و تهدیدی برای سلامتی اوست ،ناشی می شود درک مخاطرات و تهدیدها می تواند روانی یا جسمانی باشد رایج ترین موقعیت های ترس آور مربوط می شود به پیش بینی صدمه جسمانی یا روانی ،آسیب پذیری دربرابر خطر ،یا انتظار فرد از اینکه توانایی مقابله کردن با موقعیت های قریب الوقوع ندارد . پیش بینی فرد که نمی تواند با تهدید یا خطر محیطی مقابله کند به اندازه هر ویژگی واقعی خود تهدید یا خطر به عنوان منبع ترس ،اهمیت دارد . (بندورا ،1983)
ترس دفاع را با انگیزه می کند . ترس به عنوان یک علامت هشدار دهنده برای صدمه جسمانی یا روانی قریب الوقوع عمل می کند وبه صورت انگیختگی سیستم عصبی خود مختار آشکار می شود (مثلا" در قسمت گریز پاسخ جنگ یا گریز )فردی که ترسیده ،می لرزد ،عرق می ریزد ،به دور وبرخود نگاه می کند وبرای محافظت از خودش احساس تنش عصبی می کند سیستم هیجان ما از طریق تجربه ترس ،آسیب پذیری مارا اطلاع می دهد انگیزه محافظت از طریق گریز یا عقب نشینی از منبع ترس آشکار می شود . گریختن بین خود و چیزی که فرد ازآن ترسیده فاصله جسمانی (یا روانی )ایجاد می کند . اگر گریختن امکان پذیر نباشد ترس مقابله کردن را مثلا" از طریق ساکت و بی حرکت ماندن با انگیزه می کند . ترس از جنبه مثبت می تواند برای یادگیری پاسخ های مقابله کردن جدید که از همان ابتدا فرد را از رو به رو شدن با خطر دور می کند . حمایت انگیزشی تامین کند .به شمار معدودی از رانندگانی که هنگام باران سیل آسا در بزرگراه رانندگی می کنند باید یادآور شد که به جاده لغزنده توجه داشته باشند (ترس ،تلاش های مقابله کردن را فعال می کند )و رانندگان با تجربه بهتر از رانندگان تازه کار می توانند با این خطر مقابله کنند (ترس یادگیری پاسخ های سازگارانه را تسهیل می کند ). بنابراین ترس درباره آسیب پذیری ما هشدار می دهد ودر ضمن یادگیری را تسهیل و
مقابله کردن را فعال می کند .
خشم
خشم هیجانی فراگیر است (آوریل 1982) هنگامی که افراد جدیدترین تجربه هیجانی خودرا توصیف می کنند ،خشم هیجانی است که بیشتر به ذهن می آید (شرروتاننبام 1986). خشم از مانع به وجود می آید مثل زمانی که فرد برداشت می کند که نیروهای بیرونی ،در برنامه ها ،هدف ها یا سلامتی او اختلال ایجاد می کنند . خشم همچنین از خیانت در امانت مورد بی اعتنایی قرار گرفتن ،مورد انتقاد اختلال ایجاد می کنند . خشم همچنین از خیانت در امانت مورد بی اعتنایی قرار گرفتن مورد انتقاد ناموجه قرار گرفتن بی ملاحظه گی دیگران ،ورنجش انباشته شده ناشی می شود (فرو همکاران 1999). اساس خشم این عقیده است که اوضاع آن گونه که باید باشد نیست ؛مانع
،اختلال یا انتقاد ناموجه هستند .
خشم پرشورترین هیجان است . آدم خشمگین ،قویتر و نیرومندتر می شود . خشم احساس کنترل ،به سمت غلبه کردن بر مانع ناموجه یا اصلاح کردن آن هدایت می شوند این حمله می تواند کلامی یا غیر کلامی (فریاد زدن یا کوبیدن در )و مستقیم یا غیر مستقیم باشد (نابود کردن مانع یا صرفا"پرتاب کردن چیزها ). سایر پاسخ های با انگیزه شده توسط خشم ،ابراز کردن احساسات جریحه دار شده ،بارها درباره چیزی صحبت کردن ،رفع کدورت کردن یا دوری کردن کامل از دیگری هستند (فرو همکاران 1999 )وقتی افراد خشم خود را بیرون می ریزند ،پژوهش از میزان موفقیت زیاد خبر می دهد (تفریت
،کاسینف ،وداندین 2002).
خشم نه تنها پرشورترین هیجان بلکه خطرناکترین هیجان نیز هست ،به طوری که هدف آن نابود کرد موانع در محیط است . تقریبا" نیمی از رویدادهای خشم ،فریاد کشیدن یا جیغ کشیدن را شامل می شود و نزدیک به 10 درصد رویدادهای خشم به پرخاشگری منجر می شود (تفریت و همکاران 2002 ). وقتی خشم موجب پرخاشگری می شود ،نابودی و جراحت غیر ضروری ایجاد می کند ،مثل زمانی که رقیبی را هل می دهیم ،به یار ورزشی فحش می دهیم ،یادرکمال بی فکری ،اسباب و اثاثیه را تخریب می کنیم . خلق خشم آگین به نحو چشمگیری احتمال قلبی را افزایش می دهد . اما یک بار دیگر تکرار می کنیم خشم می تواند هیجان ثمر بخشی باشد . خشم در صورتی ثمر بخش است که بنیه و استقامت رادر تلاش های ما برای مقابله کردن ثمر بخش نیرومند کند تا بتوانیم اوضاع را به صورتی که باید باشد تغییر دهیم . به افرادی (مثلا"سیاستمداران )که به خاطر بی عدالتی ،خشمگین می شوند ،بیشتر از کسانی که غمگین می شوند یا احساس گناه می کنند احترام می گذارند (تیدنس و لینتون ،2001). وقتی که شرایط از آنچه نباید باشد (بی عدالتی )به آنچه باید باشد (عدالت )تغییر می کند ،خشم متناسب با آن ناپدید
می شود .
نفرت
نفرت عبارت است از خلاص شدن از شر چیزی آلوده ،فاسد ،یا گندیده . اینکه آن چیز چیست ،به رشد و فرهنگ بستگی دارد (روزین ،هایت ،ومک کالی 1993؛روزین ،لوری وابرت 1994 ).در زمان طفولیت ،علت نفرت به مزه های ترش و تلخ محدود است . در کودکی ،واکنش های نفرت از بیزاری به تنفری که به صورت روان شناختی اکتساب می شود وبه طور کلی از چیزی تهوع آور باشد ،گسترش می یابد (روزین و فالون 1987 ) . در بزرگسالی ،نفرت از برخوردهای ما با هر چیزی که معتقدیم به طریقی آلوده است ایجاد می شود ،مثل آلودگی های بدن (بهداشت نامناسب ،لخته خون ،مرگ )،آلودگیهای میان فردی (تماس بدنی با افراد نامطلوب )وآلودگی های اخلاقی (سوءاستفاده از کودک ،زنا با محارم ،خیانت ).بیشتر چیزهایی را که افراد آلودگی بدنی ،میان فردی و اخلاقی می دانند ،یادگیری فرهنگی تعیین می کند ،اما افراد اغلب فرهنگ ها چیزی های نفرت انگیز را آنهایی می دانند که منشاءحیوانی داشته وبرای آلوده کردن چیزهای دیگر ،پخش شده اند (مثلا" سوسک مرده ای که با غذای شما تماس پیدا کرده است ،موجب نفرت می شود واز لحاظ هیجانی
،کل بشقاب شما راآلوده میکند .البته از نظر هیجانی )
وظیفه نفرت رد کردن است . افراد از طریق نفرت ،فعالانه برخی از جنبه های مادی یا روانی محیط را پس می زنند ودور می اندازند این تهاجم های محیطی رادر نظر بگیرید که انسان از طریق هیجان نفرت سعی می کند آنها را پس بزند :خوردن چیزی تلخ (مزه بد )،بوییدن آمونیاک یا گوشت فاسد ()بوی بد )خوردن سیبی با کرم درون آن (غذای آلوده )دیدن کالبد شکافی پزشکی (تخطی بدنی )فکر کردن به کسی که زنای با محارم انجام داده (تخطی اخلاقی )وخوابیدن در هتل روی تختی که ملافه های آن عوض نشده است (آلودگی
میان فردی )چون نفرت از لحاظ پدیدار شناختی آزارنده است نقش انگیزشی مثبتی رادر زندگی ما ایفا می کند ،به صورتی که میل به پرهیز کردن از چیزهای نفرت انگیز ،مارا با انگیزه می کند تا رفتارهای مقابله کردن لازم را برای برخورد کردن با شرایطی که نفرت انگیز هستند ،یاد بگیریم . بنابراین چون افراد دوست دارند از قرار گرفتن در محیط های آلوده پرهیز کنند ،عادت ها وویژگی های شخصی خودشان را تغییر می دهند مواد زاید را دور می ریزند ودور وبرشان را پاکیزه نگه می دارند . ودر افکار و ارزش های خودشان بازنگری می کنند . آنها ظرفها را می شویند داندانشان را مسواک می زنند ،دوش می گیرند وبرای اجتناب از بد هیکلی یا بدن نفرت انگیز ورزش می کنند.
غم
غم منفی ترین وآزار نده ترین هیجان است غم اصولا" از تجربیات جدایی یا شکست ناشی می شود جدایی از دست دادن فردی عزیز از طریق مرگ ،طلاق ،شرایط (مثل مسافرت )یا مشاجره – ناراحت کننده است . علاوه بر جداشدن از افرادی که آنها را دوست داریم جدایی از مکان (وطن )،شغل یا مقام دلخواه نیز مارا غمگین می کند . شکست نیز به غم می انجامد ،مثل رد شدن در امتحان ،با ختن مسابقه یا نپذیرفته شدن برای عضویت در گروه . حتی شکست خارج از کنترل ارادی فرد مثلا" در جنگ بیماری ،تصادفات ورکود
اقتصادی ،می تواند غم انگیز باشد
چون غم خیلی ناخوشایند احساس می شود فرد رابا انگیزه می کند تا قبل از وقوع دوباره آن هرکار لازم رابرای کاهش دادن شرایط غم انگیز انجام دهد . غم انسان را با انگیزه می کند تا محیط رابه وضعیت قبل از غم انگیزی برگرداند . بعد از جدایی ،همسر رد شده پوزش می خواهد ،گل می فرستد یا تلفن می زند تا از این راه رابطه قطع شده را ترمیم کند . ورزشکار بعد از باخت ،تمرین می کند تا اعتماد به نفس خودرا برگرداند واز وقوع دوباره شکست مشابه جلوگیری کند . یعنی چون احساس غمگینی می کنیم ،به احتمال بیشتری پوزش می خواهیم و قول جبران می دهیم . متاسفانه خیلی از جدایی ها وشکست ها را نمی توان جبران کرد . انسان در حالت ناامیدی ،به صورت فعال و نیرومند رفتار نمی کند ،بلکه به صورت غیر فعال و بی حال رفتار
می نماید که اصولا" به پس کشیدن می انجامد .
یکی از جنبه های مثبت غم این است که به صورت غیر مستقیم به انسجام گروه های اجتماعی کمک می کند (آوریل ،1968 ). چون جدایی از افراد عزیز موجب غم می شود و به خاطر اینکه غم هیجان ناراحت کننده ای است ،پیش بینی آن افراد را با انگیزه می کند تا با عزیزانشان منسجم بمانند . اگر افراد دلشان برای دیگران تنگ نمی شد ،انگیزه چندانی نداشتند تا برای حفظ کردن انسجام اجتماعی ،هر کاری از دستشان برآید انجام دهند . همین طور اگر دانشجو یا ورزشکار احتمال اندوه ناشی از شکست را پیش بینی نمی کرد برای آماده شده و تمرین کردن انگیزه چندانی نداشت بنابراین در حالی که غم ناخوشایند احساس می شود می تواند رفتارهای ثمر بخش را با انگیزه و
حفظ کند.
شادی
رویدادهای شادی آور ،پیامدهای خوشایند را شامل می شوند – مانند موفقیت در یک کار ،پیشرفت شخصی پیش روی به سمت هدف به دست آوردن چیزی که می خواهیم جلب احترام مورد محبت و لطف قرار گرفتن ،دریافت خبری خوشحال کننده یا تجربه کردن احساس های لذت بخش (اکمن و فریزن 1975؛ایزاردف 1991 ؛شیوروهمکاران 1987). علت های شادی – پیامدهای خوشایند مرتبط با موفقیت شخصی و جدایی / باخت ). تاثیر شادی برما نیز بر خلاف تاثیر غم است . وقتی غمگین هستیم ،احساس بی حالی و کناره گیری می کنیم ؛وقتی شادیم ،احساس علاقه و معاشرتی بودن می کنیم وقتی
غمگین هستیم اغلب بدبینیم وقتی شادیم خوشبین می شویم .
شادی وظیفه ای دو گانه دارد . اولا" به ما کمک می کند که برای انجام دادن فعالیت های اجتماعی اشتیاق داشته باشیم . لبخند های شادی به تعامل اجتماعی کمک می کنند واگر لبخند ها ادامه یابند ،به شکل گیری روابط و تقویت آن در طول زمان کمک می کنند . تجربیات معدودی به اندازه لبخند قدرتمند و پاداش دهنده هستند . بنابراین شادی چسب اجتماعی است که روابط را پیوند می زند مثل رابطه مادر وفرزند ،عشاق ،همکاران وهم بازی ها . ثانیا" شادی "وظیفه آرامش بخش "دارد (لیونسون 1999) احساس مثبت زندگی را جالب می کند و تجربیات زندگی ناکامی ،ناامیدی و عاطفه منفی را متعادل می سازد . شادی به ما امکان می دهد حتی هنگام روبه رو شدن با وقایع ناراحت کننده سلامت روانی خودرا حفظ کنیم شادی همچنین راهی برای خنثی کردن تاثیرات غم انگیز هیجان های ناخوشایند است مثل زمانی که والدین برای آرام کردن کودک ناراحت ،آواز می خوانند یا شکلک درمی آورند
علاقه
علاقه شایع ترین هیجان در عملکرد روزمره است (ایزارد ،1991 )مقداری علاقه همیشه وجوددارد به همین خاطر افزایش و کاهش علاقه معمولا" جابه جا شدن علاقه از یک رویداد ،فکر یا عمل به رویداد ،فکر یا عملی دیگر را شامل می شود .به عبارت دیگر ،معمولا"علاقه ما متوقف یا شروع نمی شود بلکه آن را ازیک موضوع یا رویداد به دیگری هدایت می کنیم .رویدادهای زندگی که توجه ما را هدایت می کنند آنهایی هستند که نیازها یا سلامتی مارادربردارند(دسی 1992). رویدادهای دیگری که توجه مارا هدایت می کنند آنهایی هستند که سرعت شلیک عصبی مغز را نسبتا" افزایش می دهند ،مانند رویدادهایی که با تغییر محرک ،تازگی ،بلا تکلیفی ،پیچیدگی ،معماها و کنجکاوی ها ،چالش ،افکار یادگیری ،افکار موفق شدن و اعمال اکتشاف ارتباط
دارند (برلین 1066 ؛ایزارد 1991 ).
علاقه میل به کاوش کردن تحقیق کردن جستجوکردن ،دستکاری کردن و به دست آوردن اطلاعات از چیزهای دوروبرمان را ایجاد می کند . علاقه زیر بنای میل به خلاق بودن ،یادگرفتن وپرورش دادن قابلیت ها ومهارت هاست . علاقه فرد به یک فعالیت ،تعیین می کند که چه مقدار توجه به آن فعالیت معطوف شود و اطلاعات مربوطه را چگونه پردازش کند درک نماید ،وبه یادآورد . بنابراین علاقه یادگیری را افزایش می دهد . بدون حمایت هیجانی علاقه به سختی می توان زبان خارجی را یاد گرفت ،برای خواندن یک کتاب
وقت کافی تخصصی داد یا به هرگونه فعالیت یادگیری پرداخت .
ابعاد شناختی هیجان
از نظر کسانی که هیجان را از دیدگاه شناختی ،اجتماعی یا فرهنگی بررسی می کنند رویدادهای زیستی لزوما" مهمترین ابعاد هیجان نیستند درست است که هیجان ها از فرایند های زیستی پدید می آیند ولی از پردازش اطلاعات تعامل اجتماعی و موقعیت های فرهنگی هم نمایان می شوند . برای مثال بررسی کاملا" زیستی با تاکید بر مدارهای زیر قشری مغز ،فعالیت سیستم خود مختار ودرون ریز وجلوه های صورت مارا از هیجان هایی مانند امید ،غرور و بیگانگی آگاه نمی سازد ناامیدی از فعالیت سیستم عصبی خود مختار یا تغییرات در جلوه های صورت ناشی نمی شود بلکه از آگاهی شناختی اجتماعی و فرهنگی نداشتن چیزی که امیدوار بودید داشتید سر چشمه می گیرد (ون دیجک ،زیلنگرب ووندر پلیتف 1999 ) همین نکته در مورد شرم (انجام ندادن کاری که از شما انتظار می رفت )و هیجان های دیگر
مصداق دارد .
ارزیابی
ساختار مهم در آگاهی شناختی از هیجان ارزیابی است (فریجدا 1993 ؛شرر،؛شور وجانستونف 2001 ؛اسمیت و همکاران 1993 )ارزیابی برآورد کردن اهمیت شخصی یک رویداد است – این رویداد اهمیت دارد ؟ آیا این رویداد اشاراتی به سلامتی من دارد ؟همه نظریه پردازان شناختی هیجان
طرفدار دو عقیده مرتبط باهم هستند .
هیجان ها بدون ارزیابی (شناخت )رویداد پیشایند رخ نمی دهند
ارزیابی نه خود رویداد موجب هیجان می شود
کودکی رادرنظر بگیرید که می بیند مردی به او نزدیک می شود این کودک فورا" و به صورت خودکار معنی نزدیک شدن این مرد را به صورت احتمالا" خوب یا بد ارزیابی می کند این ارزیابی بر اساس ویژگی های برجسته مردی
که نزدیک می شود (جنسیت جلوه صورت سرعت نزدیک شدن )
پيشينه و ادبيات تحقيق
اصغري در سال 1370 تحقيقي تحت عنوان بررسي رابطة هوش هيجاني و استرس در بين كارمندان زن بيمارستان رجائي شهر فومن كه نتايج بدست آمده
حاكي از آن است هوش هيجاني و استرس رابطه معني داري دارد.
رحماني در سال 1369 تحقيقي تحت عنوان مقايسه هوش هيجاني در بين فرزند اول و آخر حدود سني 16 ساله شهرستان رباط كريم كه نتايج بدست آمده حاكي
از آن است كه بين هوش هيجاني فرزنوان اول و آخر تفاوت وجود ندارد.
رستمي در سال 1371 در تحقيقي تحت عنوان بررسي رابطه بين هوش هيجاني و رضايت شغلي در بين زنان شاغل حدود سني 30-25 ساله شهرستان زرند كرمان كه نتايج بدست آمده حاكي از آن است كه بين هوش هيجاني و رضايت
شغلي رابطه معني داري وجود دارد.
مهران فر در سال 1372 تحقيقي تحت عنوان مقايسه هوش هيجاني در بين زنان شاغل و غبرشاغل منطقه 10 تهران كه نتايج بدست آمده حاكي از آن است كه بين
هوش هيجاني زنان شاغل و غيرشاغل تفاوت وجود دارد.
لطيفي در سال 1368 در تحقيقي عنوان مقايسه هوش هيجاني در بين كودكاني كه با كامپيوتر بازي مي كنند و كودكاني كه بازي سنتي دارند كه طبق نتايج بدست آمده هوش هيجاني در كودكاني كه بازي مدرن دارند بيشتر از كودكاني است كه
بازي سنتي دارند.
منابع وماخذ
بیانی – احمد – روش تحقیق در علوم تربیتی – انتشارات نورسال 1384- تهران
بهادری –علی- هیجان و انواع آن – انتشارات راهبر سال 1386- تهران
پرهام – رسول – اضطراب وهیجان – انتشارات گل نور سال 1385- تهران
سعیدی – مهدی –هوش هیجانی – انتشارات بهادر سال 1382- تهران
دلاور- علی – آمار استنباطی – انتشارات رشد سال 1383 – تهران
دلاور- علی – روش تحقیقی در علوم تربیتی- انتشارات رشد سال 1382 –تهران
محمدی – سید یحیی – نظریه های روان درمانی – انتشارات سمت سال 1385-تهران
محمدی – سید یحیی – هوش هیجانی – انتشارات سمت سال 1385- تهران
مهدیخانی – محمود – هیجان و انگیزش – انتشارات سمت سال 1384 – تهران
نورالهی – محمد- انگیزش ،انتشارات سنی سال 1385- تهران