صفحه محصول - پیشینه و مبانی نظری هیجان خواهی

پیشینه و مبانی نظری هیجان خواهی (docx) 82 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 82 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

مبانی نظری وپیشینه تحقیق هیجان خواهی فصل دوم – سابقه موضوع تحقیق : مفهوم هیجان تعریف هیجان نظریه های هیجان نظریه جیمزلانگه انتقاد به نظریه جیمزلانگه نظریه کنون- بارد نظریه واتسون درباره هیجان نظریه روانکاوری نظریه فعال سازی نظریه فرایند متضاد دیدگاه ماندلر نظریه بازخورد روابط میان هیجان ها شدت هیجان شدت فعال سازی هیجان شدت تحریک هیجانی سطح بهینه خیزش هیجان پایایی هیجان سایر جنبه های هیجانی مغز و هیجان جنبه های فیزیولوژیک احساسات و هیجان ها هیجان و برانگیختگی دستگاه عصبی خودمختار آیا انگیزه های هیجانی اساسی فیزیولوژی متفاوتی دارند؟ عناصر تجربه های هیجانی ارتباط میان مراحل فیزیولوژی هیجان طبقه بندی هیجان ها و ابعاد آن اختلالات ابزار هیجانی ارتباط بین انگیزش و هیجان هیجان و ارتباط غیرکلامی سابقه موضوع تحقیق معلولی معلول کیست و معلول چیست؟ معلولیت بینایی خلاصه تحقیقاتی که در زمینه نابینایی در جهان صورت گرفته است تحقیقی در مورد تظاهرات هیجانی یک کودک نابینا معلولین حرکتی خلاصه تحقیقاتی که در زمینه معلولین حرکتی در جهان صورت گرفته است مفهوم هيجان : گروهي هيجان را تغييرات بدني عنوان داشته‌اند. در حالي كه گروهي ديگر آن را احساسات ذهن معرفي كرده‌اند كه موجود آدمي كيفيت آن را گزارش مي‌كند. اين برداشتهاي ناهماهنگ مانع بزرگي در گسترش پژوهشهاي مربوط به هيجان پديد مي‌آورد. بسياري از مردم هيجان‌ها را عوامل مثبت يا منفي به شمار مي‌آورند. چنانچه عشق و شادي را هيجانهاي خوب و خشم و ترس را هيجانات بدوزشست مي‌شناسد. گر چه اين برداشت، در بسياري از موارد درست است، اما بهتر است كه جنبه‌هاي مثبت يا منفي هيجانات را بر حسب پيامدهايشان ارزيابي كنيم. يعني ترس هنگامي يك هيجان خوب و ارزشمند است كه انسان را در مقايسه با خطرات احتمالي راهنمايي كند و آمادگي لازم را فراهم آورد. همچنين خوشحالي و شادماني از رنج ديگران نوعي هيجان منفي انسان مي‌باشد. به عقيدة داروين (1884) بروز هيجان به صورتهاي مختلف به خودي خود هميشه سودمند و كارآمد نيست. بلكه جلوه رهايي از رفتارهاي سازش پذير قبلي هستند. در زبان انگليسي و فرانسه كلمات هيجان و انگيزه هم ريشه‌اند و هر دو از اصل لاتين «emovere» گرفته شده‌اند، كه معني آن تحريك و تهييج است. هيجان‌ها را تحريك كنيم و گاه نيز هيجان ما را وادار مي‌سازد، كار مي‌كنيم يا چيزي بگوييم كه از عادت‌ها به دور است. در سالهاي اخير روشن شده است كه ما نمي‌توانيم فقط با مطالعه بعضي مكانيسمهاي بيولوژيكي به وجود هيجان پي ببريم. گر چه مكانيسمهاي بيولوژيكي در انگيزش و هيجان نقش مهمي را ايفا مي‌كند. اما تجلي هر انگيزه و هيجان هميشه مربوطه به تعامل عوامل شناختي، آموخته و بيولوژيكي است. تعريف هيجان نبايد به علت پيچيده بودن هيجانها، در طول سالها، تعاريف گوناگون پيشنهاد شده است. اگر بخواهيم هيجان را از نظر واتسون كه يك رفتارگرا است تعريف مي‌توانيم بگوييم : هيجان يك طرح واكنش ارش است كه متضمن تغييرات زيادي در مكانيزمهاي بدني به طوري كه ؟؟ به طور خاص مي‌باشد. و يا هيجان كيفيتي است كه در تعقيب يك رشته فعاليتهاي جسماني و رواني در ارگانيسم ظاهر مي‌شود. اين فعاليتها را مي‌توان به ترتيب زير بيان نمود : 1- ملاحظه و انتقال محرك از طريق محيط خارج 2- انتقال محرك از طريق اعصاب برنده به هپوتالاموس و كرتكس و ساير مراكز مغزي. 3- ايجاد تغييرات خاص فيزيولوژي وبدني در مقابل محرك به واسطة فعاليت دستگاه عصبي خود مختار و ترشح نمود. 4- ايجاد حالت خوشايند و بالعكس در ارگانيسم (كيفيت رواني هيجان) 5- ظهور رفتار هيجاني از طريق ؟ ماهيچه‌اي مانند خنديدن و ترشح غدد داخلي و ... بديهي است مراحل فوق به سرعت ظاهر شده و ارتباط مستقيم با محرك و شدت آن دارند. و هيجانات همواره همراه با ايجاد نيرو هستند زيرا ترشح غدد داخلي به خصوص آدرنالين سبب آزاد شدن قند و بالا رفتن قند خون و سوختن آن در بافتها شده8 و نتيجتاً نيروي قابل ملاحظه‌اي در دسترس اورگانيسم قرار مي‌دهد. ديگر اينكه در تعريف هيجان گفته‌اند كه هيجان عبارت است از پاسخ فيزيولوژيكي رواني كه ادراك و يادگيري فرد را تحت تأثير قرار مي‌دهد و هيجان كيفيتي است كه به دنبال يك سلسله فعاليتهاي جسماني و رواني در ارگانيسم ظاهر مي‌گردد. در زير چند تعريف از هيجان آورده شده است. ويليام ؟ : 1884 : نظر من اين است كه تغييرات جسماني، مستقيماً به دنبال اورلك پديدة مهيج به وقوع مي‌پيوند و احساس ما از همين تغييرات، هيجان ناميده مي‌شود. ويليام مكسروگال : 1921 «كيفيت خاص از برانگيختگي هيجاني را، كه جنبة عاطفي فعاليت هر يك از غرايض اصلي است را مي‌توان يك هيجان اوليه ناميد.» والترب كاتن : 1929 : «در موقع تحريك فرايندهاي تالاموسي، كيفيت ويژه هيجان به احساس ساده افزوده مي‌شود.» بورس اف اسكيز 1938 : هيجان در وهلة نخست به هيچ وجه يك نوع پاسخ نيست، بلكه بيشتر يك حالت انرژي و قدرت است كه او بسياري جهات ما يك سابق قابل مقايسه است. بورس اف اسكيز 1953 : هيجان عبارت است در حالت خاص از قدرت و ضعف موجود در يك يا چند پاسخ، كه به وسيلة يكي از عمليات ايجاد مي‌شوند. تا آن جا كه بتوان تصور كرد مي‌توان در ميان هيجانهاي مختلف تفاوت قايل شد ... تعريف علمي هيجان خواهي نيز بشرح زير مي‌باشد : تنوع جويي در احساسات و تجارب از نيازهاي آدمي است، چنانچه بعضي‌ها حتي خود را متوجه خطر هم مي‌كنند تا به تجربه‌هاي از قبيل جستجوي تجارب حسي تازه، لذت بردن از هيجان، فعاليتهاي مخاطره انگيز ما ماجرا جويانه و تحريك است اجتماعي و غيره دست پيدا نمايند. هيجانات گاهي نقش انگيزه را عمل مي‌كنند و مانند انگيزه‌ها مشخص را به فعاليت وادار مي‌نمايد همچنين در اثر تكرار يك عمل ثبات يافته و در موارد خاص به صورت يك مدت عادي ظاهر مي‌شوند. مانند عكسي كه در اثر مطالعه فرا مي‌گيرد. اين نوع هيجانات ؟ عاطفي نيز مي‌گويند مانند ترس و خشم، لذت، صحبت، ... كه در اين مورد در ادامة همين قفل صحبت خواهد شد. هيجان عناصر زير را شامل مي‌شود : تجزية ذهن هشيار يا عنصر شناخت انگيختگي بدني يا فيزيولوژي جلوه‌هاي آشكار يا رفتاري هيجانهاي آدمي، احساسات او را به ديگران منتقل مي‌كنند. هيجانها حالايتي خودكار و غير ارزي هستند، رفتار را هدايت مي‌كنند و به نظر مي‌رسد در آدمي از هر جاندار ديگري پيچيده‌تر باشد. نظريه هاي هيجان : تاريخ روانشناسي در مورد معنا و مفهوم هيجان دچار چنان اختلاف نظر آشكاري است كه معني از روانشناسان پيشنهاد داده‌اند كه اين اصطلاح از مطالب روانشناسي حذف شود. اين كوششها تا كنون ناموفق بوده است و هيجانات تحت عناوين مستعاري چون فشار رواني، ناكامي، تعارض و يا تمايل به اجتناب، دوباره در مباحث روانشناسي ظاهر شده‌اند. مطالعة هيجانات دست كم سه جنبة كلي دارد : جنبة مربوط به حالات احساسي يا درون نگريها جنبة مربوط به رفتارها با حالتهاي بارز جنبة مربوط فيزيولوژي يا عصب شناسي نظريه‌هاي مختلفي كه در مورد هيجان مطرح شده است، معمولاً بر يكي از سه جنبة فوق تأكيد كرده‌اند. روش ديگري كه بر اساس آن مي‌توان گفت كه نظريه‌ها استنباط مي‌شود كه گويا كلمة هيجان فقط بر يك پديدة واحد دلالت مي‌كند؛ آن چنان كه گويي حالات مختلفي چون لذت طلبي، ماليخويي، كج خلقي، عشق مادري همواره به همان سابقة واحد كه همچنان ناميده مي‌شود، تعلق دارد. (هب 1949). به عنوان مثال نظريه‌اي در مورد اضطراب با نظريه‌اي در مورد هيجان يكي نيست، يك نظرية كامل بايد بتواند به معناي واقعي نه تنها خشم و ترس، بلكه شادي و غرور، كنجكاوي و ؟ به طور كلي پهنة وسيع هيجاناتي را در برگيرد كه گمان مي‌رود قسمتي از تجربيات روزانة ما باشد. در اين مبحث نظرياتي در مورد هيجان بيان شده است. نظرية جيمز – لانگه : قديمي ترين نظريات، مربوط به هيجان توسط جيمز لانگه در سال 1884 مطرح شده است : طبق اين نظريه اين برانگيختگي و عمل است كه سبب ايجاد هيجان مي‌شود و هيجان برچسبي است كه ما به انواع خاصي از برانگيختگي و عمل مي‌زنيم . آنها مي‌گويند : «ما چون گريه مي‌كنيم، احساس اندوه مي‌كنيم، چون حمله مي‌كنيم احساس خشم مي‌كنيم و چون مي‌لرزيم احساس ترس مي‌كنيم و ...» اين نظريه كه در اواخر قرن نوزدهم به وسيلة ويليام جيمز و روانشناس دانماركي كارل لانگه ارائه شده است، انديشه متعارف دربارة هيجانها را به كلي وارونه مي‌كند. در اين نظريه توالي رويدادها در حالتهاي هيجاني به صورت زيرمطرح مي‌شود : موقعيتي را كه سبب هيجان خواهد شد، ادراك مي‌كنيم. 2- به اين موقعيت واكنش نشان مي‌دهيم 3- متوجه واكنش خود مي‌شويم. ادراك ما از واكنش خود احساس هيجاني است كه تجربه مي‌كنيم. از اين رو تجربة هيجاني – احساس دروني هيجان – بعد از تغييرات به نروخ مي‌دهد؛ و تغييرات بدني (تغييرات دروني دستگاه عصبي خود مختار را حد ؟ بدني) پيش از تجربة هيجاني مي‌آيند، به طور كلي ادراك ما اط تغييرات بدني زياد دقيق نيست. اين تئوري كه سالها مورد قبول بوده و هنوز هم غالباً بدان اشاره مي‌شود. اين تئوري كوشش داشته است كه رابطة فيزيولوژيك ميان رفته هيجاني و تجربة هيجاني را توضيح مي‌دهد. زماني كه اين تئوري بسيار شايع بود، هنوز مكانيسمهاي مغز چه قابلي نمي‌دانستند. سينگر (Singer) كه از طرفداران نظرية شناختي است، نظرية جيمز لانگه را مجدداً مطرح نمود و طبق نظرية او افراد در تلاشند، تا منبع برانگيختگي خود مختارشان را دريابند. افراد مختلف ممكن است با توجه به آنچه كه فكر مي‌كنند علت برانگيختگي است، حالت خاصي از برانگيختگي را مانند ترس و خشم و يا خوشحالي تجربه كنند. روانشناسي به نام هومان در سال 1966نظرية جيمزلانگه را با آزمايشي تأييد نمود. وي با گروهي از بيماراني كه دچار آسيب شديد در نخاع شوكي شده و قادر به هيچ احساسي از اعضاء بدن خود كه پايين كه از سطح آسيب بود، نبودند مصاحبه‌اي انجام داد. نخاع شوكي بعضي از اين افراد، در ناحية گردن آسيب ديده بود و از اين رو هيچ چيزي را از گردن به پايين حس نمي‌كردند . در برخي، آسيب در قسمت پايين در ستون فقرات و در بقيه اين آسيب در وسط بوده از اين بيماران، دربارة هيجان‌هايي كه بعد از حادثه احساس مي‌كردند و مقاومت آنها با هيجان‌هاي قبل از آسيب، سوال شد. افرادي كه در قسمت پايين تر نخاع شوكي دچار آسيب شده بودند، گزارش دادند كه در احساس ترس، خشم غم و عين جنس، دچار نقصان شده بود در اين بيماران، آسيب وارده فقط روي احساس سادة آنها اثر نگذاشته بود. هومان به اين نتيجه رسيد كه براي تجربه كردن هيجان‌هاي شديد، داشتن كم و بيش ؟ در بدن، يعني نشانه‌اي از ادامه واكنش‌هاي فيزيولوژيكي لازم است. وقتي احساساتي كه به وسيلة اين واكنشها توليد مي‌شود، وجود نداشته باشند، هيجانها ممكن است با شدت كمتري احساس شوند. طبق اين نظريه هيجان برچسبي است كه به انواع خاص از برانگيختگي و عمل مي‌زنيم. نظرية جيمز لانگه منجر به حداقل دو پيش بيني قابل آزمون شده است. هر چه شدت برانگيختگي فرد بيشتر باشد هيجان او بيشتر خواهد بود. اگر انسان مي‌تواند اين هيجانهاي مختلف تميز قايل شود، پس هيجانها انواع مختلفي از برانگيختگي فيزيولوژيكي يا عمل آشكار، توأم مي‌باشند. اولين پيش بيني – فقط تا حدي درست است. داروها و ديگر درمانهاي كه برانگيختگي حوزه را افزايش مي‌دهند، رفتارهاي هيجاني و درجه بنديهاي افراد شدت هيجانهاي حوزه را نيزافزايش مي‌دهد. پيش بيني توأم نيز تا حدي درست است. هيجانهاي مختلف با تغييرات فيزيولوژيكي متفاوتي همراه هستند. اما اين تفاوتها زياد نيستند (اكمن، لونسون 1983) براي مثال، مقاومت الكتريكي پوست به هنگام غم، در مقايسه با ديگر هيجانها، بيشتر كاهش مي‌يابد. دماي دس در هنگام خشم بيشتر از ديگر هيجانها افزايش مي‌يابد. ضربان قلب هنگام ترس و خشم بيشتر از هنگام خوشحالي افزايش مي‌يابد. باينكه تفاوتها از نظر آماري معنا دار است. ولي نه زياد و نه آنقدر پايدار كه بتوان آنها را در فردي به آساني مشاهده كرد. انتقاد نظرية جيمز – لانگه يكي از ؟ اصلي اين نظريه كانون Cannon مي‌باشد كه در سال 1927 نطرية جيمز – لانگه را رد كرد او مي‌گويد : «اين تغييرات بدني كه از نظر جيمز – لانگه مقدم است خيلي كندتر از حالات هيجاني صورت مي‌گيرد. همچنين وي معتقد است اين تغييرات فيزيولوژيك مي‌تواند در حالات ديگر متمايز از حالات اول «حالت هيجاني» نيز ايجاد مي‌شود. نظرية جيمز – لانگه از همان ابتدا مورد انتقاد قرار گرفت. ليندزلي (Lindsley) در سال1950 در مقالة خود راجع به هيجان كه در سالة روانشناسي تجربي چاپ شده است مي‌نويسد : «چنين به نظر مي‌رسد كه نظرية جيمز – لانگه نه يك نظريه بلكه فرضيه‌‌هاي غير قابل تجربه است. مگدا آرنولد (Magda Arnold) 1960 خاصه بر اين نكته تأكيد كرده است. كه اين نظريه به اين سوال اساسي كه چگونه ادراك مي‌تواند باعث ايجاد هيجان يا آشفتگي جسماني شود نمي‌پردازد. علاوه بر اين نظرية، مذكور به هيچ وجه به مسأله هيجانات آني در مقابل هيجانات پاپا (مزين) توجهي دارد و نه به مسألة هيجانات سركوب شده، يعني آنهايي كه فرد از وجودشان اطلاعي ندارد، پاسخ مي‌دهد. هيجانات ناخودآگاه در نظرية جيمز فاقد معناست، حال آنكه در تجربه‌هاي باليني پديده‌هاي متداول است. در اين رابطه جالب آن است كه فرويد در نوشته‌هاي منتشر شدة خود در مورد نظرية جيمز – لانگه نظري به اين مضمون دارد : «مطالبي را كه روانشناسي، مثلاً نظرية جيمز – لانگ، در مورد احساسات بيان مي‌كند، براي ما كاملاً غيرقابل فهم است و بحث درمورد آنها براي ما ممكن نيست. (1953)» گلاتيلي (Golightly) (1953) اين موضوع را خاطر نشان كرده است كه گر چه اين نظريه تأثير مهمي بر تاريخ روانشناسي داشته است، اما هم اكنون ديگر به كلي به فراموشي سپرده شده است. در زير طرح در نظرية جيمز لانه و كنون بار د و ؟ آنها با يكديگر اورده شده است : شكل 1-2- در اين شكل طرحي از توالي رويدادها بر طبق دو نظرية مربوط به هيجان آورده شده است. بنا به نظرية جيمز – لانگه پس خور اندي كه از پاسخهاي بدني به مغز مي‌رسد موجب تجربة هشيار هيجان مي‌شود. بنا به نظرية كنون – بارد تجربة هيجاني بلافاصله پس از رسيدن پيام تا لاموس به قشر مخ روي مي‌دهد و به ؟ اندامهاي داخلي و پاسخهاي عضلات مخطط بستگي ندارد. (اقتباس از كتاب روانشناسي عمومي ترجمة محند تقي براهني صفحة 600) نظرية كلنون بارد طبق اين نظريه در دهة 1920، هيجانها و تغييرات خود مختار به طور همزمان اما مستقل از يكديگر روي مي‌دهد. به بيان ديگر الگويي از اطلاعات حسي ممكن است فعاليت را هم در دستگاه عصبي خود مختار و هم در كرتكس مغز تحريك كند. به گونه‌اي كه شخص بتواند هيجاني را تجربه كند،حتي اگر هيچگونه احساسي را از دستگاه عصبي خود مختار دريافت نكرده باشد. كانون نيز خلاف جيمز لانگه، نظرية ديگري را براي ؟ هيجاني و تغييرات بدني مطرح كرده كه اين نظريه كه بر مبناي كنش تالاموس، هيجان را توجيه مي‌كند، بوسيلة دارد نيز عنوان شده و بالاخره به نام نظريه كنون دارد شهرت يافته است. طبق اين نظريه جريانهاي عصبي كه از حواس مي‌رسند از تالاوس كه در قاعدة مغز و نزديكي هيپوتالاموس قرار دارد، مي‌گذرند. جريانهاي عصبي در حين عبور خاصيت هيجاني پيدا مي‌كنند. معمولاً كرتكس مغز اين قبيل واكنشهاي عصبي را منع مي‌كند ولي اگر منع كرتكس در كارنباشد، هيجان ظاهر مي‌شود. ما نخست موقعيتهاي بالقوة هيجان انگيز را در جهان بيرون ادراك مي‌كنيم، سپس مناطق پايين مغز، مانند هيپوتالاموس، فعال مي‌شوند و بعد از آن اين مناطق پايين مغز، برون دادهايي را در دو جهت مي‌فرستند. به اندامهاي دروني بدن و ماهيچه‌هاي بيروني تا جلوه‌هاي بدني هيجان را به وجود آورند. به قشر ؟ كه در آنجا الگوي شليك عصبي از مناطق پايين مغز به عنوان احساس دروني هيجان ادراك شود. تالاموس به طور همزمان هم جريانهايي در صحبت بالا به كرتكس مي‌فرستد كه منجر به تجزية هشيارهيجاني مي‌گردد و هم جريانهايي درصحبت پايين به اعضاي بدن مي‌فرستد كه به صورت برانگيختگي اعضاي داخلي و عضلات ظاهر مي‌شود. پس از نظر كانون – با رد تغييرات بدني و تجربه‌هاي هيجاني همزمان رخ مي‌دهد. گرچه توجيه قطعي رابطه بين تجربه هيجاني و تغييرات مشكل به نظر مي‌رسد. لذا بر طبق اين نظريه مي‌توان چنين استنتاج كرد كه عامل مهم در احساس كردن هيجان پاسخ فيزيولوژيكي نيست، بلكه بر چسب شناختي است كه ما به خود رويداد مي‌زنيم. مع هذا مگر آرنولد فرضية جالبي را پيش كشيده است. آرنولد معتقد است كه تاكنون فقط قسمت دوم فرايند هيجان يعني حالت هيجاني، جلوه‌هاي آن و رفتاري كه هيجان به دنبال دارد بررسي شده است و به قسمت اول آن كه ادراك اوليه واست توجهي نشده است. به علاوه روي خاطر نشان مي‌سازد كه گاهي ادراك، واكنش هيجاني به دنبال ندارد. بنابراين بايد مكانيزمي در ارگانيسم وجود داشته باشد كه موقعيتها و محركهارا ارزشيابي كند. به نظر آرنولد فرآيند هيجان داراي مراحل زير مي‌باشد : ادراك : دريافت محرك خارجي ارزشيابي: قضاوت دربارة محرك مبني بر اينكه اين محرك خوب و مفيد است يابد و مضر. هيجان : تمايل مثبت به محركي كه خوب تشخيص داده شده با تمايل منفي نسب به محركي كه به تشخيص داده شده است. تغييرات بدني : ظهور يك سلسلة تغييرات فيزيولويژيك كه از هيجاني به هيجان ديگر متفاوت است و ارگانيسم را آمادة گرايش يا گريز مي‌كند. در آخر اينكه، يكي از خصوصيات مهم آرنولد، اين است كه در آن هيجان بر مبناي انگيزش تعريف شده است. تمايل به گرايش يا گريز از عناصر اصلي جهت گزينش انگيزه‌‌هاست و مطابق اين نظريه كنش تغييرات بدني اين است كه بدن آماده اجراي رفتار مورد نياز مي‌شود. نظر و استون دربارة هيجان واستون، در سال 1924 در كتاب خود به نام روانشناسي از ديدگاه رفتار گرا» هيجان را چنين تعريف مي‌كند : (هيجان يك طرح واكنش ؟ است كه متضمن تغييرات زيادي در مكانيزمهاي بدني به طور كلي سيستمهاي غددي و احشايي به طور خاص مي‌باشد.‌» وي سپس در تعريف «طرح واكنش» گفته است كه «جزئيات جداگانه پاسخ در هر وهله كاربرد يك محرك هيجاني، با نوعي ثبات و نظم و توالي كليساني بروز مي‌كند» با پيشرفت اين نظريه معلوم شد كه هيجان هميشه مخرب فعاليتهاي سازمان يافته است و ديگر اين كه الگوي اصلي واكنش هيجاني، اكتسابي نيست. اگر چه واستون خاطر نشان مي‌كند كه فقط مي‌توان از جنبه‌هاي بيروني الگوي اوليه هيجان، جلوگيري كرده وجوه غددي و احشايي آن ثابت مي‌ماند وليكن مفهوم فراگيري و شرطي كردن، بازگو كنندة اين معناست كه مي‌توان تظاهر واكنش ارش هيجان را از بين برد و تا حدي مانع آن شد. او همچنين بين الگوي واكنش نشانگر تفاوت بين خشم و اندوه و سطح فعاليت، بيانگر بعد شدت عمومي است. اين جهت گيري كلي، واستون را برآن داشت تا محركهاي ساده‌اي را كه الگوهاي واكنش هيجاني را در نوزادان ايجاد مي‌كنند تعيين نمايند. او در نتيجه، سه الگوي اساسي را به نامهاي X.Y.Z مشخص كرد. كه شبيه واكنشهايي بود كه در بزرگسالان به عنوان ترس، خشم و عشق ناميده مي‌شود. عمدتاً واستون در راستاي ديدگاه رفتاري‌اش درصدد تحليل فيزيولوژيك يا عصر هيجان برنيامده نظر واستون در مورد هيجان به وضوح تقريباً به همان صورتي است كه يك پاسخ غير شرطي را تعريف مي‌كنند. به اين معني كه، هيجان؛ گروهي از پاسفهاست كه با نظم و ثبات معيني به دنبال يك محرك بروز مي‌كند. تفاوتي كه او بين نوع الگو و سطح فعاليت قائل شده است، اگر چه اهميت دارد، ولي، فقط در جريان سالهاي اخير توجه دقيقي را به خود جلب كرده است. محدوديت مهمي كه در اين زمينه وجود دارد اين است كه اين عقايد چنان گسترش نيافته است تا به انواع مختلف سؤالاتي كه تاكنون مطرح شده است، پاسخ دهد. نظرية روانكاوي : امروزه شايد جامعترين و نافذترين نظرية شخصيت نظرية روانكاوي باشد. اين نظريه نه تنها به شخصيت بلكه، همچنين به هيجانات و به خصوص به مسئله اضطراب مربوط مي‌شود. روان كاوي اشارات و ؟ زيادي دربارة يك نظرية هيجان آلوده دار، اگر چه آن چنان كه آستو (1959) خاطرنشان مي‌كند : « درنظرية روانكاوي از عاطفه به عنوان يك مقوله مشخص، هيچ بحث منطقي نشده است». زاگل ويل (1948) همچنين نكته‌اي را مطرح مي‌كند. وي همچنين اظهار مي‌دارد : «نه فرويد و نه هيچ يك از پيروان او هيچگونه توجه منطقي به مسأله هيجان نداشته‌اند.» با اشاره به اين موضوع كه نظر روانكاوي، يك ادراك فرايندهاي ناآگاهانه‌اي را ظاهر خواهند كرد، منشأ قديمي جدال بين نظريات جيمز لانگه و كنون دارد منتفي شده است. اين فرايندهاي آگاهانه كه ممكن است به دنبال تغييرات جسماني، احساس هيجان، يكي ز اين دو يا هيچ يك از آنها به توالي خاصي بروز نمايد، هر دو آنها به عنوان تظاهراتي از يك فرايند رواني تلقي مي‌شوند. بر اساس استدلال نظري فرويد (1925) هيجان را همچون تفكر با صرف كمي انرژي مي‌توان به صورت، علمي تجربه كرد. بر اساس نظريه را پاپورت (1950) اجراي مهم زير در نظرية روان كاوي مسلم فرض شده است : الف ) بين درك محركهايي كه ايجاد هيجان مي‌كنند و فرايندهاي فيزيولوژيك بدنيع يك فرايند ناخودآگاه به وقوع مي‌پيوندد. ب ) فرآيند فيزيولوژيك بدني و هيجان احساس شده، هر دو فرايندهايي از تخليه منبع انرژي عزيزي يكساني هستند. ج ) هيجانات، تجلي تعارض عزيزي است. د ) تظاهرات آني هيجان را بايد از تظاهرات مداوم آن متمايز دانست. اين نظريه تأكيد بران دارد كه فرايندهاي هيجاني ناخوداگاه است، بنابراين نمي‌تواند به تنهايي و فقط از طريق درون نگري مورد بررسي قرار بگيرد. از نقاط اصلي ضعف در اين نظريه، همان ابهام و ماهيت استعادي آن است كه چند سوال خاص را پاسخ مي‌گذارد از جمله سوالات اينكه (منظور از كنترل هيجانات چيست؟ محركهاي مولد هيجانات كدامها هستند ؟و ...) نظريه فعال سازي اين نظريه كه به عنوان نظرية فعال سازي هيجان ناميده مي‌شود عمدتاً توسط اشنوبرگ (1954) مطرح شده است. اين نظريه هيجان را به عنوان يك حالت خاص و از نظر كيفي متفاوت از ساير حالتها تلقي نمي‌كند، بلكه محل رفتار هيجاني را بر روي پيوستاري كه همة رفتارها را در بر مي‌گيرد، تعيين مي‌كند. قسمت پايين پيوستار كه سطح كلي فعاليت ناميده مي‌شود، به حالت خواب، قسمتهاي وسط به توجهات هوشيارانه و قسمت بالاي آن به هيجانات شديد اختصاص يافته است. علاوه بر عامل شدت هيجان، دو بعد كيفي به آن افزوده شده كه عبارتند از : بعد مطبوع نامطبوع و بعد جذب- دفع در اين نظريه هدف آن است كه ابعاد مختلف و شناخته شدة هيجان را در يك طرح واحد بگنجانند. اين نظريه هم احساسات نامطبوع و هم مطبوع را در برمي‌گيرد اما به طور صريح نظري در مورد مشكلات متعدد حاصل از اين الگو و ارائه نمي‌دهد. از طرف ديگر ليندسلي هيپوتالاموس را به عنوان نخستين محل سازمان يافتن سليمي هيجان پذيرفته است و ساختمان شبكه‌اي را در پيدايش رفتارهاي هيجاني مؤثر مي‌داند. او معتقد است حيواناتي كه قسمت عمدة ساختمان شبكه‌اي آنها آسيب ديده باشد، خواب آلود، خونسرد و عاري از هيجان مي‌شوند. به نظريه دربارة نقش ساختمان شبكه‌اي در ايجاد حالت هيجاني كمي مبالغه كرده باشد. اخيراً روشن شده است كه هيپوتالاموس نيز در فعال سازي دست داشته و اين كار از طريق ارتباطي كه با مغز دارد و از طرف ديگر از طريق فعاليتهاي خود مختار فعال كنندة ساختمان شبكه‌اي انجام مي‌دهد و اندكي پس از اندوختن شدن اين مطلب بود كه كنيد ؟ تئوري و فعال سازي هيجان را عرضه نمود. به طور كلي هيجانات بر حسب انواع متضادآنها به صورت خوشحالي، غم، عشق، تنفر،ترس و خشم ظهور مي‌كند. مدارك قابل ملاحظه‌اي وجود دارد كه بر اساس آن مي‌توان هيجانات را بر حسب اجزاي متضاد دو قطبي در نظر گرفت. هر هيجان مي‌توان به درجات مختلفي از شدت با ميزان برانگيختگي وجود داشته باشد. اين عقيده با نامهاي مختلفي همچون ميزان انرژي تحريك ( دافي 1957)، فعال كردن (اشنوربرگ 1954) و... بيان شده است. دوما (1939) حتي تلاش كرده بود كه تفاوتهاي موجود بين هيجانات را به تفاوت شدت آنها مربوط سازد. طبق اين نظريه همة هيجاناتي كه با تهيجاتي ملايم همراه هستند، مطبوع مي‌باشند، در صورتي كه احساسات نامطبوع و تند با هيجانات شديد همراه است. لذا در قالب اين نظريه تفاوتهاي كيفي به تفاوتهاي كمي تبديل شده است. نظرية فرايند متضاد Oppanent Processes نگرش ديگري دربارة هيجان كه تا حدودي با آراي قبلي متفاوت است و در سالهاي اخير توجه بسياري را به خود جلب كرده، نظرية فرايند متضاد است (سولومون و كربت 1980 ، 1974). فرض اين نظريه بر آن است كه مغز چنان سازمان يافته است كه با پاسخهاي هيجاني، مخالف و آنها را سركوب مي‌كند، خواه اين هيجانها مطبوع مي‌باشند و خواه نامطبوع. اگر رويدادي سبب بروز حالت هيجاني معين مي‌شود، اندكي بعد حالت مخالف آن (كه ميل دارد حالت اول را حذف كند) به كار مي‌افتد. براي ساده كردن قضيه فرض كنيد نخستين حالت را حالت الف و مخالف آن را حالت ب بناميم. هر حالت هيجاني حالت هيجاني مخالفي دارد، وقتي يكي از اين دو حالت بروز كند، حالت مخالف خود را نيز به كار مي‌اندازد و اين فرايند به موقع سيستم را به خط پايه برمي‌گرداند. اين نوع فرايند از گزارش‌هايي كه چتر بازان دربارة تجربة خويش از واكنشهاي هيجاني خود به هنگام كار آموزي مي‌دهند هويداست (اپستين Epstein، 1967). پاسخ آنان در نخستين سقوط آزاد خويش (پيش از آنكه چترباز شود) از نوع ترس است. كارآموز چترباز پس از فرود معمولاً چند دقيقه با حالت سرگشته به اين سو و آن سو مي‌رود و بعد شروع به لبخند زدن مي‌كند و بسيار آميزگاري مي‌شود. به دنبال آن احساس سرخوشي فراوان روي مي‌دهد كه سرانجام زوال مي‌يابد و حالت عادي باز مي‌گردد. وقتي يك محرك هيجان انگيز عرضه مي‌شود، پاسخ هيجاني بروز مي‌كند كه طي چند ثانية به اوج خود مي‌رسد. با ادامة عرضة محرك، هيجان اندكي فروكش مي‌كند، از اوج خود پايينتر مي‌آيد و ثابت مي‌ماند. همينكه محرك از ميان رفت (يعني ديگر اثر نكرد) خود هيجان مخالف هيجان اوليه را احساس مي‌كند. پس، نظريه فرايند متضاد با چند فرض دربارة حالات هيجاني شروع مي‌شود : هنگامي كه يك محرك، سبب به وجود آمدن يك پاسخ هيجاني مي‌شود، آن محرك همچنين پاسخ هيجاني ديگري را سبب مي‌شود كه مخالف يا متضاد پاسخ اوليه است. فرايند متضاد از پاسخ اوليه، كندتر تحريك مي‌شود و ديرتر از بين مي‌رود. دو حالت فرايند متضاد و پاسخ اوليه، با تكرار شدن تجربه، به تدريج خصوصيات خود را تغيير مي‌دهند. با تجربة مكرر حالت پاسخ اوليه شديد تري مي‌شود و بر شدت فرايند متضاد افزوده نمي‌گردد. اين ؟ فرض به تبيين يك سلسله واكنشهاي هيجاني خيلي مشترك مي‌پردازد : وقتي محرك فراخوان (Fliciting stimulus) آشكار مي‌شود، يك پاسخ هيجاني خيلي سريع، روي مي‌دهد. چنانچه، ارائه محرك ادامه پيدا كند، هيجان كمي كاهش مي‌يابد اما استوار باقي مي‌ماند. سولومون و كوربيت اين كاهش را به علت فرايند متضاد آرامش مي‌دانند. نظريه فرايند متضاد مي‌تواند به خوبي به تبيين تعدادي از پديده‌هاي هيجاني بپردازد. ديدگاه ماندلر جورج ماندلر همگام باشاختر (1989) فرض كرد كه دو نظام اصلي درگير در رفتار هيجاني، انگيختگي فيزيولوژيكي و شناخت هستند. از نظر ماند سر قبل از اينكه هيجان بتواند رخ دهد انگيختگي لازم است، ولي انگيختگي در فرايند هيجان فقط يك نظام لازم ثانويه است. انگيختگي، صحنه را براي رفتار هيجاني آماده مي‌كند به طوري كه فرد را براي تجربه كردن و نشان دادن هيجان آماده مي‌سازد. با اين حال، اين نظام شناختي است كه صحنة اصلي را در اختيار دارد. هيجان فقط بعد از فعاليتهاي شناختي شخص كه دريافت انگيختگي از قبل با هم رخ مي‌دهند، تجربه مي‌شود. از نظر ماندلر رفتار انسان وسيعاً تحت كنترل شناختي است : رفتار معمولاً از سازمان زنجيره‌اي برنامه ريزي شده‌اي، پيروي مي‌كند. وقفه‌ها مهمترين بخش رفتار هيجاني است؛ وقفه‌ها ما را بر انگيخته مي‌كنند، اين انگيختگي موجب توجه ما مي‌شود و ما را براي عمل آماده مي‌سازد. همان طور كه ذكر شد وقفه‌ها توليد انگيختگي مي‌كنند، ولي انگيختگي يك حالت هيجاني نيست. به بيان دقيقتر، كيفيت تجربة هيجاني بستگي به ارزيابي شناختي فرد از موقعيت دارد. موقعيتها به صورت موقعيتهاي خوشايند، حيرت آور، جنسي و مسخره و خنده آور، ناكام كننده، بي زار كننده و غيره تعبير مي‌شوند و اين تعبيرهاي شناختي موجب تجربة هيجاني آماده مي‌سازد، در حاليكه، تعبير موقعيت، تجربة هيجاني مشعلي را فراهم مي‌آورد. براي روشن شدن مطلب به اين مثال توجه كنيد، اگر اتومبيلمان همان جايي كه آن را پارك كرديم نباشد احساس اضطراب و ناكامي مي‌كنيم و سراسيمه به سمت پاركينگ ؟ ماتدلر معتقد است، كه وقفه (اسداد يا بازداري) فرايندهاي فكري با زنجيره‌هاي رفتاري جاري، موجب فعال شدن دستگاه عصبي خود مختار مي‌شود. اين پاسخ، پاسخ فطري جا ندارد موقعي است كه يك فرايند سازمان يافتة رواني دچار وقفه مي‌شود. به اين ترتيب وقفه موجب فعاليت دستگاه عصبي خود كار مي‌شود و نيز به نوبة خود يك حالت عمودي برانگيختگي را سبب مي‌گردد. به اين حالت انگيختگي برچسبي زده مي‌شود كه از تفسير موقعيت مايه مي‌گيرد. اين مفهوم كه بين فعال شدن دستگاه عصبي خود مختار و وقفة هر نوع فرايند رواني جاري يك پيوند فطري وجود دارد، از لحاظ تكاملي براي جاندارد حائز ارزش انطباقي است. نظرية باز خورد Artitude Teory در چند سال اخير يك نظرية هيجان، موسوم به نظرية باز خورد هيجان توسط نينا بال ارائه شده است. اين نظريه از بعضي جهات شباهتهايي با فرضية جيمز – لانگه دارد. خود او در اين باره مي‌گويد: «مفهوم انساني اين نظريه اين است كه نوع احساس يا عاطفه به باز خورد حركتي مقدماتي بستگي دارد، در نتيجه مفهوم بازخورد براي هيجان يك مفهوم اساسي است. هيجان را به عنوان رشته‌هاي از رويدادهاي عصبي عضلاني مي‌توان تصور كرد كه در آن يك موقعيت بدني يا باز خورد حركتي مقدماتي نخستين گام آن است. اين باز خورد مقدماتي هم غير ارادي و هم خود به خودي است و نتيجه آن يك حركت موقتي و جزئي است كه به فرد دست مي‌دهد. ولي مستقيماً وارد مرحلة نهايي عمل نمي‌شوند». ؟ در مقالة قبلي خود خاطر نشان كرده است كه تفاوت بين اين نظريه و مثلاً به طرفه جيمز – لانگه در اين است كه «احساس تأسف، با حالت آمادگي براي گريه همراه است، نه اينكه نتيجة گريه واقعي باشد ... گرية شديد احساس نامناسب را برطرف مي‌كند. (1945)». در دو بررسي موشكافانه (بال و ژيدر و فرانك 1950) بال و همكارانش كه افراد هيپنوتيزم شده راه ورود آزمايش قرار مي‌دادندع دريافتند كه زماني كه از چند هيجان خاص مثل ترس، خشم، .... نام برده مي‌شود، آنان واكنشهاي فيزيكي خاص از خود نشان مي‌دهند. بعدها وقتي كه از افراد هيپنوتيزم شده خواسته شد كه حالت خودشان را در وضعيت خاص ثابت نگهدارنده بعد از اينكه مجدداً تحت جواب هيپنوتيزم قرار گرفتند،نمي‌توانستند احساس خود را تغيير دهند مگر آنكه وضعيت خود را تغيير مي‌دادند، از اين موضوع دو نتيجة مهم براي آنان حاصل شد : اول اينكه در احساس هيجاني هم فعاليت عضلاني بدني و هم فعاليت دروني و احشايي حائز اهميت است. دوم اينكه هيجانات مختلف نه تنها متفاوت احساس مي‌شوند بلكه با حالتهاي مختلفي نيز همراه هستند. اين نظريه آن چنان كه حال طرح كرده است، به عقيده‌اي شباهت دارد كه كلا پارد آن را در سمپوزيوم هيجان در شهر ويتنبرگ به سال 1928، به اختصار شرح داده است. در اين سمپوزيوم، كلاپارد طرح ذيل را ارائه داده است. نظريه كلاسيك : ادراك هيجان واكنشهاي ارگانيك نظريه جيمز – لانگه : ادراك واكنشهاي ارگانيك هيجان نظرية جنبي اصلاح شده : ادراك باز خورد (گريز) احساس (خطر) واكنشهاي ارگانيكهيجان گريز بودن هيجان : ادراك باز خورد (گريز) احساس (خطر) گريز اين نظريه احساسات و هيجانات را به وضوح از هم تميز مي‌دهد، تقسيم دو گانه‌ي كه در آن ابهامات و اختلافات زيادي وجود دارد. نظرية بازخورد هنوز هم با مشكل اساسي ترتيب و توالي رويدادها مواجه است و چيز نسبتاً زيادي براي پاسخ به اغلب سوالات ديگري كه پيش از اين مطرح شده ندارد.اين نظريه در روانشناسي هنوز در رديف عقيده متداول درون نگري تلقي مي‌شود و در نتيجه براي درك كامل همچون فايدة چنداني نخواهد داشت. ديدگاه ديگري كه در رديف عقيدة متداول درون نگري قرار مي‌گيرد توسط آرنولد (1960) مطرح شده است. او خاطر نشان مي‌سازد كه يكي از مشكلات اصلي كه غالب نظريه پردازان به آن نمي‌پردازند اين مسئله است كه چگونه ادراك يك موقعيت مي‌تواند به احساس هيجان و يا به تغيير جسماني منجر شود. آرنولد نتيجه مي‌گيرد. قبل از اين كه يك موقعيت بتواند در ايجاد يك واكنش هيجاني، از هر نوع مؤثر باشند، بايد به طريقي مورد ارزيابي واقع شود. با در نظر گرفتن اين موضوع به عنوان يك اصل اساسي، او هيجان را چنين تعريف مي‌كند: «هيجان يعني تمايل احساس شده به سوي آنچه كه مستقيماً به عنوان خوب (سودمند) و يا گريز از آنچه كه مستقيماً به عنوان بو (مضر) ارزيابي شده است». اين واكنش يا ؟ با الگويي از تغييرات فيزيولوژيك كه در جهت گرايش يا گريز سازمان يافته‌‌اند، همراه مي‌باشد. براي هيجانات مختلف الگوهاي واكنشي متفاوتي وجود دارد. آرنولد به عنوان يك فرضيه پيشنهاد مي‌كند كه حيوانات پست‌تر هم توانايي ارزيابي مستقيم اشياء را به عنوان چيزهاي مضر يا مفيد دارا هستند و به اين ترتيب زمينه‌اي براي كليت دادن تعريف خود فراهم مي‌كند. از طرف ديگر، هيچگونه تجزيه و تحليلي از اين حقيقت به دست نمي‌دهد، بسياري از هيجانها چون اندوه، حيرت، تنفر و غيره وجود دارد كه همة آنها فقط واكنشهاي گرايش يا اجتناب نيستند و همچنين بسياري ازسوالات ديگري را كه در رابطه با يك نظريه مطرح است، در برنمي‌گيرد. شدت هيجان : زبان وتجربة روزانة ما مشخص مي‌كند كه هيجانات ممكن است به درجات مختلفي از شدت بروز كند. غالباً هيجاناتي همچون اضطراب، ترس و هراس، يا هيجاناتي چون خرسندي، لذت، شادي، سرور را از يكديگر باز مي‌شناسيم. اما جاي بسي تعجب است كه روانشناسان به ندرت بعد تغيير پذيري هيجان را مورد بررسي قرار داده‌اند. معمولاً ؟ وجود يا عدم وجود يك هيجان خاص مثل اضطراب، تنش، ترس يا احساس رنجش را بدون مشخص كردن شدت نسبي آن خاطر نشان مي‌كند. تابعي از شدت هيجان ضرورت داد، علاوه بر اين بايد روشهاي اندازه گيري چندان مناسبي تدوين كرد كه بتوان به كمك آنها مقدار و شدت حالات هيجاني را بدون ابهام مشخص كرد. شدت فعال سازي هيجان : همه مي‌دانيم كه تجربه‌هاي هيجاني ما از لحاظ شدت متفاوت هستند. ممكن است يك موقعيت به طور خفيفي باعث آزار شخص شود يا همان موقعيت امكان دارد خشم يا غضب فرد را برانگيزاند، ممكن است فرد كمي بترسد و يا از ترس بلرزد. اگر شخص بخواهد افراد را بر حسب شدت هيجان آنها در موقعيتهاي خاصي مقايسه كند يا بخواهد موقعيتها را از نظرتحريك هيجاني با هم مقايسه كند. جنبه های فیزیولوژیک احساسات و هیجانها: الف) نقش هیپوتالاموس و دستگاه کناری در پدیده های هیجانی هیپوتالاموس وقتی از لحاظ تحقیق، در هیجانها اهمیت یافت که دانشمندان عصب شناس متوجه شدند اگر آن قسمتی از مغز آسیب ببیند شخص به طور کلی خاصیت برانگیختگی هیجانی را از دست داده و دچار حالت «بی دردی»می شود. تأثیر هیپوتالاموس بر هیجانها از سه راه است: 1) جریان های عصبی که از گیرندگان شروع می شود و برای رسیدن به کرتکس از آنجا یا از نزدیک آنجا می گذرد. 2) بعضی جریانهای عصبی از کرتکس شروع می شوند و به آنجا می رسند. 3) هیپوتالاموس جریانهایی به آگنه ها و به عضلات می فرستد. این جریانها جنبشیهستند و عضلات و آگنه ها را به حرکت وا می دارند. مثلاً این جریانها غده های آدرنال را تحریک به تراوش می کنند. گیرندگان نیز به نوبه خود تحریک می شوند و جریانهای عصبی را به مغز می فرستند. نظریه ای وجود دارد که بیان می دارد وقتی محرکها هیجان انگیز باشند، هیپوتالاموس در اثر جریانهای وارد، تحریک می شود. از این جا نیز جریان به کرتس مغزی می رسد و طبق این نظریه رسیدن این جریانها به کرتکس ایجاد احساس می کند. البته هنوز به صورت مجاب کننده ای نشان داده شده است که هیپوتالاموس مسئولیت کامل ایجاد هیجان ها و رفتار هیجانی به عهده دارد اما مسلم شده است که هیپوتالاموس مسئولیت ایجاد جنبشهایی را بر عهده دارد که به جنبشهای همراه هیجان ها شعبه هستند. وقتی در آزمای با گربه، هیپوتولاموس او را تحریک الکتریکی می کنند، دیده شده که حیوان گوشهای خود را راست می کند، بدن خود را در حالت دفاعی جمع می کند، می غرد و پشت خود را بالا می آورد. اما همه این واکنشها وقتی جریان الکتریکی قطع می شود فوراً ناپدید می شوند. به طور کلی، تحریک نواحی مختلف هیپوتالاموس و دستگاه کناری موجب بروز حالات هیجانی مختلفی مانند خشم، ترس، شادی، اندوه، اضطراب، و ... می شود. در جانوران با کار گذاشتن میکروالکترودهایی در هسته های مختلف هیپوتالاموس می توان به صورت تجربی اثر چنین تحریکهایی را نشان داده که همان طور که در مثال گربه آورده شده اثر تحریک در بعضی بخشهای هیپوتالاموس برای حیوان خوشایند و در بعضی نواحی دیگر ناخوشایند می باشد. به عنوان مثال تحریک خفیف هسته های جانبی هیپوتالاموس برای حیوان خوشایند و تحریک شدید همین ناحیه برای حیوان ناخوشایند می باشد. هر کدام از سایر نواحی دستگاه کناری نیز در بروز رفتارها نقش دارند. تحریک بادامکها ـ که هسته هایی در زیر سطح میانی نیمکره های مغزی و در عمق بخش قدامی لوب های گیجگاهی هستند ـ و سایر قسمتهای لیبیک و تالاموس و هیپوتالاموس و قشر جدید مغز (نئوکورتکس) ارتباط عصبی نزدیک دارنده ممکن است به واسطه تحریک هیپوتالاموس، باعث تغییر در فشار سرخرگی و ضربان قلب و عمل لوله گوارش شود. علاوه بر آن تحریک بادامکها گاهی موجب بروز پاسخ هیجانی مانند: فرار، خشم، درد، شادی و حرکات مربوطه به رفتار جنسی می شود. ب) دستگاه کناری و هیجانها: رفتار هیجانی تا حد زیادی به منطقه ای از مغز که دستگاه کناری می نامیم بستگی دارد. دستگاه کناری (لیمبیک) از هیپوتالاموس، تالاموس، بادامه (آمیگرال) و چنین ساختار کرتکس (قشر مخ و زیر کرتکس) تشکیل شده است. در مطالعات اولیه «بارد» متوجه شده که اگر کرتکس مغز گربه ها برداشته شود موهایشان سیخ می شود و چنگ می زنند و با این وجود حمله ها متوجه هدف خاص نیست. بارد این حمله ها را خشم ساختگی نامید و نتیجه گرفت که کرتکس مغزی در خدمت بازداری، جهت دهی و سازمان دهی به حمله هاست. هیپوکامپ بخش دیگری از دستگاه کناری است که از تغییر شکل قشر مغز به وجود آمده است و به سمت داخل چین خورده است و به صورت یک منطقه نسبتاً طویل، سطح شکمی، شاخ تحتانی را تشکیل می دهد و یک سر آن بر روی بادامک قرار دارد. در ساختمان قشر هیپوکلمپ برخلاف سایر نواحی قشر مغز به جای شش لایه نورون فقط دو لایه سلول عصبی دیده می شود. بین هیپولامپ و سایر بخشهای دستگاه کناری مانند بادامک، دیواره و اجسام پستانی و همچنین بیشتر نواحی قشر حسی مغز ارتباط زیادی وجود دارد. به طوری که رسیدن هر پیام حسی به مغز باعث فعال شدن قسمتهای مختلف هیپوکامپ نیز می گردد. تحریک هیپوکامپ مانند تحریک سایر نواحی تشکیلات کناره ممکن است باعث ایجاد رفتارهای هیجانی و جنسی شود. در آسیب شدید و دوطرفی هیپوکامپ ها امکان یادگیری های جدید از بین می رود. افرادی که هیپوکامپ دو نیمکره آنها از بین رفته است، می توانند آنچه قبلاً یاد گرفته اند، کم و بیش به خاطر می آورند، ولی نمی توانند چیز جدیدی بیاموزند. در این افراد حافظه کوتاه مدت باقی می ماند. یعنی برای چند لحظه می توانند مطالبی را که با آنها سرو کار دارند، به یاد آورند ولی امکان برقراری حافظه درازمدت جدید در آنها به طور کامل از بین می رود. چنین به نظر می رسد که هیپوکامپ در تبدیل حافظه کوتاه مدت به حافظه درازمدت نقش دارد. قشر لیمبیک یعنی حلقه ای از قشر مغز که تشکیلات زیر قشر مخ را احاطه کرده است. بین تشکیلات مذکور و سایر نواحی قشر مغز واسطه است و برای تنظیم رفتارها به صورت یک ناحیه ارتباطی قشری عمل می کند. در جانوران، آسیب دو طرفی قسمتهای از قشر لمبیک که در بخشهای میان لوب های پیشانی به طرف پایین و زیر جسم پینه ای قرار دارند. باعث از بین رفتن اثر مهارت کننده این نواحی بر مراکز خشم که در هیپوتالاموس و دیواره واقع است می شود و در نتیجه، افزایش حملات خشم آلود حیوان را سبب می گردد. ج) نقش کرتکس مخ در انگیزه هیجانی کرتکس در انگیزه هیجانی مانند هیپوتالاموس دو نقش تحریک و ممانعت را ایفا می کند. تجربیات «بارد» فیزیولوژیست مشهور نشان می دهد. اگر کرتکس گربه را بردارند در مقابل کمترین محرکی، حالات شدید هیجانی مانند: خشم و غضب نشان می دهد و این حالات معطوف به مورد خاص در محیط خودش نبوده، به محض متوقف شدن محرک از میان می رود در نتیجه این تحقیقات پیشنهاد نمود که احتمالاً ساختمانهای زیر کرتکس (مانند: تالاموس و هیپوتالاموس و یا هر دو) در انگیزه هیجانی موثر بوده و در کرتکس مخ به وسیله دستگاه های ممانعت کننده خودش نقشی آرام کننده را بازی می نماید. به طور کلی کرتکس هر دو نوع فعالیت را در انگیزه هیجانی دارد. ضمناً باید تذکر دهیم هر قدر تربیت و تعلیم پذیری فرد بیشتر شود کرتکس مخ او نقش آرام کننده تر بیشتری را اجرا خواهد نمود. د) نقش غدد داخلی و هورمونها بر پدیده های هیجانی: به طور کلی فعالیت شاخه های سمپاتیک و پاراسمپاتیک برخلاف یکدیگرند. رشته عصبی سمپاتیک ارگانیزم را برای مقایسه با حالات اضطراری آماده می سازد. در حالیکه رشته پاراسمپاتیک برای استراحت و آرامش به کار می رود. دلیل این تفاوت در فعالیتهای دو رشته عصبی مزبور از این جهت است. که هر کدام مواد شیمیایی خاص آزاد می کنند. شاخه سمپاتیک ماده ای به نام سمپاتین آزاد می نماید که شباهت به آدرنالین غدد فوق کلیوی دارد. تزریق آدرنالین در جریان خون می تواند فعالیت های مشابه ای شبیه به رشته عصبی سمپاتیک ظاهر سازد. در مقابل ماده شیمیایی آزاد شده بوسیله شاخه پاراسمپاتیک حالت آرام بخش دارد و حالت هیجانی آن لذت و آرامش است. چون شاخه سمپاتیک بدن را برای مقابله با حوادث غیر مترقبه آماده می سازد، تعجب نیست اگر هیجان مربوط به آن همراه با تهیج، خشم، اضطراب، ترس و فرار باشد. به طور کلی هیجانی که به وسیله شاخه سمپاتیک ایجاد می شود از طرف شاخه پاراسمپاتیک تا حدودی خنثی می گردد. جک هوکانسون در یک سری مطالعات خود، به اندازه گیری فشار خون انقباض آزمودنی های که برانگیخته شده بودند پرداخت. در این آرامش بعضی آزمودنیها مجاز به رفتار پرخاشگرانه بودند، در حالیکه، برخی دیگر مجاز به پاسخ دادن در مقابل محرک فراخوان نبودند، نتایج این بررسی ها نشان داد که فشار خون افزایش یافته آزمودنی های خشمگین که پرخاشگرانه پاسخ می دادند، سریعتر از آزمودنیهایی پایین می آمد که به هیچ وجه پاسخ نشان نمی دادند. تعداد زیادی از داده ها نشان می دهد که نوراپی نفرین با خشم و پرخاشگری نیز ارتباط دارد، در حالیکه اپی نفرین با ترس و اضطراب همراه است. برای مثال معلوم شده است که سطح نوراپی نفرین در بیماران روانی، در هنگام طغیان های پرخاشگرانه بالاتر می رود و سطح اپی نفرین زمانی بالا می رود که افراد، به شرایطی که در آغاز موجب برانگیختگی آنها می شود، و سپس در معرض فشار روانی قرار می گیرند با خشم پاسخ می دهند که در این حالت افزایش در برون داد. اپی نفرین آنها مشاهده می شود. و به طور کلی نوراپی نفرین نقش بسیار مهمی در تعیین هیجانها دارد. در بررسی ها معلوم شده است که وقتی تمرکز نوراپی نفرین در سیناپس ها زیاد باشد، فرد احساس شنگولی می کند، اما وقتی تمرکز آن در سیناپس ها کم باشد، احساس افسردگی می نماید ... هیجان و برانگیختگی دستگاه عصبی خودمختار: شدت رفتار تا حد زیادی توسط دستگاه عصبی خودمختار کنترل می شود. می دانیم که دستگاه عصبی سمپاتیک بدن را برای فعالیتهای شدید آماده می سازد و دستگاه عصبی پاراسمپاتیک هضم غذا و دیگر فرایندهایی را که هر همراه با آرامش است افزایش می دهد. آزمون «پلی گراف» که به دروغ سنج معروف است در واقع برانگیختگی دستگاه عصبی سمپاتیک را می سنجد و فرض اساسی این است که افراد هنگام دروغ گفتن عصبی می شوند و ناآرامی آنها را این آزمون نشان می دهد. از طرف دیگر چند نگار یا آزمونهای دروغ یاب (Lie detector test) بر این فرض مبتنی هستند که بین دروغ گفتن و هیجانها پیوندی وجود دارد. آزمون دروغ یاب، تنفس و ضربان قلب و فشار خون و پاسخ گالوانیکی پوست را می سنجد. پاسخ گالوانیکی پوست (Skin response galvanic) (GSR) عبارت است از افزایشی در هدایت برقی پوست به هنگام افزایش فعالیت نمودهای عرق. GSR غالباً به عنوان شاخص انگیختگی خودکار و واکنشهای هیجانی به کار می رود. دروغ یاب ها دروغ را کشف نمی کنند؛ بلکه بر اساس چند واکنش فیزیولوژیکی ناآرامی را شناسایی و کشف می کنند. دروغ یابها اعتبار ندارند، زیرا بعضی مردم بی تقصیر نیز ممکن است ناآرام به نظر برسند و بعضی دیگر با وجود اینکه مقصر هستند آرام دیده شوند. آیا انگیزه های هیجانی اساس فیزیولوژی متفاوتی دارند؟ این پرسش شایان توجه است. به طوریکه ملاحظه نمودیم زمینه های فیزیولوژیکی انگیزه ها متفاوت می باشد. ولی تا کنون موفقیتی در مورد پیدایش زمینه های گوناگونی از نظر فیزیولوژی برای انگیزه های هیجانی کسب نشده است. مطالعات اخیر نکات زیر را نشان می دهد: 1) احتمالاً فیزیولوژی هیجانها با یکدیگر متفاوتند. 2) تحقیقات دیگر چنین تفاوتی را آشکار نموده، هیجان را تابع اصل یادگیری می دانند. در مورد اول نشان داده اند دو نوع هورمون مترشحه از غدد فوق کلیوی (آدرنالین و نورآدرنالین) تظارات هیجانی متفاوتی دارند و به طور کلی نورآدرنالین خشم و غضب و آدرنالین ترس و اضطراب ایجاد می کند. (در این زمینه در صفحات قبل توضیح داده شد.) ظاهر شدن هیجان و پاسخهای هیجانی در برابر محرک های محیطی تا حدود قابل ملاحظه ای با معیارهای محیطی واقعی بستگی دارند. به عبارت دیگر آدمی یاد می گیرد چگونه در برابر محرکها، پاسخهای هیجانی ظاهر سازد. آنچه باعث خنده در جامعه ای می شود در دیگری تأثیر انگیزه است و برعکس و خوشایند و ناخوشایند بودن محرک به طور کامل از یادگیری تبعیت می نماید. گ باید گفت تأثیر یادگیری بر هیجانها به دو صورت است: 1) فرد ممکن است فرا بگیرد، بعضی از نشانه های بارز معنادار عواطف خود را، تعدیل کند و یا مانع از بروز آنها شود. 2) تجربه فرد بر این است که کدامیک از الگوهای اولیه به احتمال زیاد تأثیر عمده ای در رفتار خواهند داشت و کدامها ترکیب خواهند شد و تأثیر متقابل بیشتری بر یکدیگر خواهند گذاشت و موثر خواهد بود. البته سابقه تقویت فرد نیز ممکن است بر قدرت و پایداری ترکیباتی که به وجود می آیند، تأثیر داشته باشد. عناصر تجربه هیجانی: Autonomic nervous system واکنشهای هیجانی با انگیختگی دستگاه عصبی خودمختار (ANS) همراه است. دستگاه عصبی خودمختار بخشی از دستگاه عصبی پیرامونی Peripheral Nervous System است که با کارکردهای غیر ارادی بدن سروکار دارد و فعالیت غده ها، ماهیچه های صاف و رگهای خونی را تنظیم می کند. دستگاه عصبی خود مختار عهده دار پاسخ جنگ یا گریز در موقعیتهای اضطرابی نیز هست. هنگام وقوع این نوع پاسخ، مردمک ها گشاد می شوند، ضربان قلب افزایش می یابد، تنفس تند می شود، آدرنالین ترشح شده و گوارش بازداری می شود. بنابراین، پاسخهای خودمختاری که با هیجانها همراه می شوند به وسیله مغز کنترل می گردند. ارتباط میان مراحل فیزیولوژی هیجان اکنون که جنبه های مختلف فیزیولوژی هیجان را بررسی نمودیم، باید تأکید کنیم که هیجان و انگیزه های مربوط زائیده فعالیت یک دستگاه فیزیولوژی نبوده، بلکه محتاج به همبستگی میان ارتباطات مختلف دارد. برای نشان این ارتباط فیزیولوژیست معروف است (Stellar) طرح جالبی را در سال 1954 پیشنهاد نموده که در شکل زیر نمایش داده شده است: طبقه بندی هیجانها: روانشناسان برای شناخت احساس های انسان، هیجانها را به طرق گوناگون طبقه بندی کرده اند. طبق طبقه بندی ایزارد (Izard) در سال 1979-1977 برای بقای و یا نوع، ده هیجان اصلی و مهم تشخیص داده شده است که عبارتند از: رغبت، برانگیختگی، شادی، پریشانی، دلتنگی، تعجبف خشم، نفرت، خوارشماری یا تحقیر، ترس، شرم و گناه. هر یک از این هیجانها دارای سه جزء ترکیب کننده است: فعالیت عصبی، احساس ذهنی یا غیر عینی و تجلی. چون این ده هیجان، با یکدیگر تعامل دارند، می توانند مجموعه وسیعی از احساسات ممکن را به وجود آورند و به عنوان پایه و اساس شخصیت عمل کنند و رفتار را برانگیزند. پلاچیک (1983-1980) در یک طبقه بندی مشابه، از هشت هیجان: ترس، خشم، شادی، غمگینی، پذیرش، نفرت، انتظار و شگفتی نام برده است. پلاچیک نیز هیجانها را برای بقا امری انطباقی می داند که با داشتن تأثیر متقابل روی یکدیگر احساسات پیچیده تری به وجود می آورند. مثلاً ترس و پذیرش به همراه هم سلطه پذیری، شادی و انتظار، عشق و نفرت و غمگینی پشیمانی را به وجود می آورند. طبق نظریه پلاچیک، این هیجانها در شدت و پایداری با هم تفاوت دارند. بعضی از دانشمندان هیجانها را از سه بعد، مورد بررسی قرار داده و توصیف کرده اند: بعد «خوشایند ـ ناخوشایند» ، «فعال ـ نافعال» و «شدت ـ ضعف». مثلاً هیجان غمگینی به عنوان ناخوشایند و نافعال توصیف می شود. یا هیجان خوشحالی به عنوان هیجانی فعال و خوشایند توصیف می شود. در زیر چند بعد از ابعاد و طبقات مختلف هیجان توضیح داده شده است: بعد خشم بسیاری از روشهای کنترل اجتماعی بزرگسالان و خردسالان به اجتماعی کردن چگونگی واکنش خشم به موقعیتهای مختلف مربوط است. فروید 1922 مطرح کرده است که پرخاشگری احتمالاً قدیمی ترین انگیزه هاست و احتمالاً در آسیبهای تک سلولی نیز وجود دارد. جکسون Jack son که خود یک روان کاو است در بررسی مطالب مربوط به حالات پرخاشگری می نویسد 1954 : «چنین به نظر می رسد که منبع این هیجان خشم و هدف آن انهدام پدیده برانگیزنده خشم است ... پرخاش در درجه اول همان تظاهر قوت حیات و جزء لاینفک و ضروری بقای هر فرد است.» رایک 1942 با مضمونی مشابه در این زمینه می نویسد: «یک موجود زنده زمانی حالت تخریبی از فرد بروز می دهد که می خواهد منبع خطر را از بین ببرد. ما در حالت خطر اقدام به تخریب می کنیم، زیرا می خواهیم زنده بمانیم و از اضطراب در رنج نباشیم.» رایک همچنین یادآور می شود که گرچه هدف تخریب کسب لذت نیست، اما رهایی از موقعیت خطرناک یا ناکام کننده ای که موجب خشم می شود، تجربه ای لذتبخش است. سالیوان 1956 یادآور می شود که «خشم یکی از روشهای حل اضطرابهایی است که ماقبل از هر چیز می آموزیم ... بدیهی است که هدف خشم این نیست که فرد توانایی گریز از موقعیتهای تهدیدآمیز و آزاردهنده را بدهد، بلکه هدف، تخریب و یا عقب زدن آن موقعیت است. خشم به صورت حرکاتی چون لگد زدن، پا به زمین کوبیدن، اعتصاب کردن، فریاد کشیدن و ... تظاهر پیدا می کند. ایورسون Iuerson 1955 نتیجه می گیرد که «خشم، بیشتر اوقات در شرایطی به وجود می آید که به طرق گوناگون موانع غیر قابل تفوقی در راه رسیدن فرد به اهدافش ایجاد می شود و به ندرت در پاسخ به نوعی تحریک فیزیولوژیکی یا حسی بروز می کند.» در آخر اینکه، خشم به عنوان واکنشی در مقابل موانع مختلف بروز می کند، دارای ماهیتی زودگذر و آنی است و از جهاتی با هیجانهایی چون شادی، عشق و شهوت رابطه دارد. بعد شادی یکی از الگوهای اولیه رفتاری، الگوی تولیدمثل است که در نوع انسان ارتباط بسیار نزدیکی با هیجانهای شادی، عشق و شهوت دارد. چه خصوصیتهایی را می توان در احساس شادی تشخیص داد؟ رایک 1942 بعد از تفحص زیاد در این موضوع یادآور شده است: «برانگیختگی جنسی چیزی جز کنش بیولوژیکی انبساط (به بیرون از فرد) از درون به بیرون نیست.» رایک به طور کلی چنین نتیجه می گیرد که، در حالتهای انبساط، کشش، پرخونی اندامها، تورم عروق و لذت، سیستم پاراسمپاتیک و در مواقعی که ارگانیسم منقبض می شود و خون را از سطح بدن به درون می کشد، سیستم سمپاتیک غالب می شود. اگرچه در نوشته های روانشناسی مطالب زیادی راجع به شادی وجود ندارد، لیکن نظرات موجود در این زمینه کاملاً هماهنگ و منسجم است. واتسون 1924 می گوید: که هیجان عشق با نوازش و لمس کردن قسمتهای شهوتزا و با حرکات موزون بدن به وجود می آید. کار 1929 می نویسد: «شادی موقعی ظاهر می شود که فرد به یک هدف عالی و ایده آل خود به طور ناگهانی و غیرقابل انتظاری دست می یابد.» البته مشکلی که این هیجان دارد این است که بعضی اوقات کم و بیش با هیجان عشق به یک معنا به کار رفته است. اگرچه احساس عشق به طور قطع با شادی نیز همراه است، ولیکن بسیاری از توصیفات مربوط به عشق از نظر روان شناسی، فلسفه، ادبیات، جامعه شناسی و بیولوژی نشانگر این مطلب است که در احساس عشق، پیچیدگی و ظرافت بیشتری وجود دارد تا در احساس شادی. لذا درست است که احساس عشق را نیز از شادی تفکیک کنیم. یکی از مهمترین و آشکارترین وجوه تمایز بین احساس عشق و شادی است این که، شادی احساسی زودگذر و موقتی و عشق حالتی دیرپاست و به طور کلی می توان وجود شادی بدون عشق را تصور کرد ولی تصور عشق بدون شادی ممکن نیست. و آخر اینکه، بهنام 1950 ، پس از یک مطالعه تجربی در مورد تحول رفتار محبت آمیز در دوران کودکی یادآور شده است که این رفتار موجب تداوم، تکرار و افزایش یک حالت خوشایند مطلوب می شود. بعد اندوه یا غمگینی برای تحلیل تاریخی این احساس باید نخست توصیف داروین رادر مورد اندوه بررسی کنیم. او در این باره چنین نوشته: «افرادی که از اندوه شدید رنج می برند، غالباً با انجام اعمال خشونت بار و تقریباً جنون آمیز به دنبال تشکیل خود هستند، اما اگر اندوه آنان تا اندازه ای تخفیف یابد ولی کاملاً از بین نرود، دیگر قادر به حرکت نیستند و منفعل و بی تحرک باقی می مانند یا این که احتمالاً گاهی تکان کوچکی به خود می دهند. شدت گردش خون کاهش می یابد، صورتشان رنگ پریده می شود، عضلاتشان سست می گردد و ... داروین در مقالات خود ابراز می دارد که غم و شادی خصوصیاتی متضاد با هم دارند. در مباحث روانشناسی نیز نظراتی دگیر درباره اندوه مطرح شده است: «ما اندوه را نوعی حالت واکنشی می دانیم که در حقیقت با عشق در رابطه است و در آن حالت پدیده یا موقعیتی که باعث ایجاد واکنش عشق در خود می شود، به طور ناگهانی زایل می شود.» (واتسون 1921). «غم و اندوه معمولاً موقعی ظاهر می شود که فردا از شرایط مطلوبی که به دنبال آن بوده است محروم می شود ... شادی هنگامی بروز می کند که فرد به طور غیر منتظره و کاملاً اتفاقی مراد مطلوب خود را به دست می آورد.» (کاره 1928) سالیوان در 1956 می نویسد: «از نظر زیست شناسی انسانی، اندوه به تمایل وحدت بخشی بستگی دارد که من آن را عشق ـ استعداد دوست داشتن ـ می نامم.» یکی از کسانی که مشاهدات بسیار زیادی در مورد غم و اندوه در کودکان انجام داده است، بالبی 1960 می باشد. او در نحوه واکنش کودکان خردسالی که از مادران خود جدا شده بودند و تحت سرپرستی افراد بیگانه قرار گرفته بودند، سه مرحله مختلف را تشخیص داد. بالبی این سه مرحله را به نامهای اعتراض، نومیدی و کناره گیری از هم تفکیک کرده و معتقد است که این واکنشها در هیچ یک از ابعاد خود با پاسخهایی که بزرگسالان در موقع کمبود و محرومیت از خود نشان می دهند، تفاوتی ندارد. و با وجود روشن بودن بسیاری از مطالب مربوط به جنبه های توصیفی اندوه و محرومیت، هنوز هم بسیاری از نکات مربوط به جنبه های رشد و تکامل این مفاهیم و تغییر آنها در اثر تجربه باید روشن شود. این مسائل مجهول، خود قلمرو دیگری از تحقیقات بعدی را می گشاید. بعد پذیرش یکی از الگوهای اصلی و اساسی رفتار که در همه سطوح تکاملی وجود دارد، الگوب بلع و در خود فرو بردن غذا است، برخلاف این که این الگوی رفتاری از عمومیت و اهمیت آشکاری برخوردار است، از نظر تئوریک به عنوان یک جریان مهم روانی، توجه نسبتاً کمی به آن شده است. از این دیدگاه می توان گفت: مطالعاتی که گرسنگی را به منزله یک محرک مورد بررسی قرار داده است، بیشتر به پدیده محرومیت مربوط می شود و نه به پدیده جذب. مطالب مربوط به روانکاوی، اهمیت بلع دهانی را به عنوان یک الگوی اصلی حقیقی تشخیص داده است. شور1960 یادآور می شود که فروید گرسنگی کودک را یکی از الگوهای اصلی وضعیت شوک آور عاطفی معرفی کرده است. راپاپورت هم این حالت را به عنوان «مدل ذهنی روانکاوی» توصیف کرده است. اسپیتز 1957 این الگو را با دقت بیشتری توضیح داده است. او وجود الگوی اولیه ای را در نوزادان، به نام «الگوی اکتشافی» گزارش داده است. به نظر او بر اساس این الگو، کودک با حرکات سریع سرخورده از راست به چپ و برعکس سعی می کند با لبهای خود نوک پستان مادر را بیابد و آن را به دهان بگیرد و شروع به مکیدن کند. محرک کودک در این حرکت تماس پستان با صورت است. یکی از دلایل اهمیت این الگو بروز مجدد آن به صورت «حرکت چرخشی منفی سر» در کودکانی است که از فقدان مادر رنج می برد. الگوی اکتشافی بلافاصله بعد از تولد در نوزادان مشاهده می شود. در گزارش شده است که این الگو در جنین سه ماهه نیز قابل مشاهده است. این خود نوعی رفتار گرایشی است که برای نوزادان ارزش حیاتی دارد. در اصطلاح روانکاوی الگوی اکتشافی به این معناست: «من می خواهم این را در خود جای دهم» و اسپیتز این الگو را «رفتار ثباتی» می نامد. به تدریج که طفل بزرگ می شود، جستجوی لمسی (تماسی) جای خود را به جستجوی بصری (غیر تماسی) می دهد که بنا به نظر اسپیتز الگوی اصلی فعالیت ذهنی می شود. عمل تغذیه به طور کلی چه در انسان و چه در حیوان زمینه را برای اجتماعی شدن فرد فراهم می کند. بنابراین، واضح است که عمل تغذیه از نظر روانشناسی از اهمیت خاصی برخوردار است، اما این موضوع به اندازه کافی مورد مطالعه قرار نگرفته است. همچنین باید در نظر داشت که الگوی اصلی پذیرش نیز همانند ترس، خشم و شادی اجزایی متضاد دارد و اجزای متضاد آن اعمال طرد، دفع، تف کردن و از این قبیل رفتارهاست. بعد تنفر یا نفرت الگوی دفع یا تنفر، بر اساس یک نوع واکنش رهایی است. که موجود زنده به وسیله آن ماده یا شیء را که خورده است، دفع می کند. به تدریج که انسان در رابطه با اشیاء تجربه بیشتری کسب می کند، این الگوی رفتاری هم ممکن است به شکلهای ساده ای چون نگاه کردن یا استشمام کردن و به صورت یک واکنش شرطی ساده بروز نماید. با وجود آن که این الگوی رفتاری یک مکانیسم دفاعی اساسی است و دارای ارزش حیاتی قابل ملاحظه ای می باشد. لکن هنوز به طور منظم مورد مطالعه و بررسی قرار نگرفته داروین یکی از اولین کسانی است که تنفر را تعریف کرده است. تنفر، در ساده ترین معنا عبارت است از حالتی که ذائقه را آزار می دهد و چون تنفر مورد رنجش می شود همراه با حرکاتی است که هدف آنها کنار زدن عامل آزاردهنده و یا محافظت خود از آن عامل است. تنفر شدید به صورت حرکاتی در اطراف دهان بروز می کند که درست شبیه حرکات دهان قبل از استفراغ کردن است. در این حالت، دهان کاملاً باز و لب بالا به شدت عقب کشیده می شود. این حرکات فرد را طوری وانمود می کند که گویای وی ارزش نگاه کردن ندارد و یا آن قدر بدقیافه است که باید از دیده ها پنهان شود، تف کردن نشانه ای عمومی برای تنفر یا انزجار است و در حقیقت بیانگر دفع عوامل آزار دهنده از دهان است. هیجان تنفر در نظر صاحبنظران متقدم، چنان با اهمیت تلقی می شود که مکروگال به وجود غریزه ای به نام غریزه دفع، معتقد بود و آن را با عاطفه ای به نام تنفر همراه می دانست، او اظهار نظر کرده است که احساس تنفر از راه جذب محرکهای چندش آور چشایی و بویایی و یا از راه تماس با مواد لزج، در انسان به وجود می آید. در نوشته های روان کاوی، از این هیجان در مبحث دفع مدفوع و مرحله مقعری رشد جنسی ـ روانی بحث شده است و بیشتر روانکاوان بر این موضوع تأکید دارند که بعضی ویژگیهای شخصیتی چون وسواس، نظم و خسّت، زاده تثبیت رشد در این مرحله از تکامل است. بعد تعجب یا شگفتی همه موجودات زنده در جریان زندگی خود به نحوی با محرکهای جدید و نوظهوری مواجه می شوند. در برخورد با چنین محرکهایی، الگوی واکنش را می توان جهت یابی، تکان هیجانی یا تعجب نامید. این واکنشها فقط در مواقعی بروز می کند محرکهای ارزیابی نشده، مبهم، نامعلوم، شدید و ناگهانی وارد عمل می شوند. احساس تعجب را از جا پریدن را می توان به عنوان نوعی آمادگی موثر بیولوژیکی برای انجام فعالیت بعدی تصور کرد. در این حالت برانگیختگی جسمی افزایش می یابد و تا زمانی که موقعیت جدید به نحوی مورد ارزیابی قرار نگرفته است، تمامی حرکات تحت کنترل قرار می گیرد. هنگامی که محرک ارزیابی شد. احساس تعجب به سرعت به هیجانهای دیگر مدل می شود مثلاً اگر خطری در کار باشد تعجب به ترس تبدیل می شود. داروین نوشته است که «توجه به تدریج به تعجب و سپس به حالت تحیر و سرگشتگی و سرانجام به نوعی حالت بهت زدگی تبدیل می شود که این احساس هم بسیار شبیه و وابسته به حالت وحشت است.» بال می گوید: «هر نوع جلب توجه ناگهانی را باید به معنای نوعی آمادگی کافی دانست و این متضمن حالتی است که تا کشف محرک تکان دهنده ادامه می یابد.» در مورد چگونگی تحول احساس تعجب و یا بازتاب تکامل هیجانی و نحوه اختلاط آن با سایر هیجانها، تحقیقات بسیار کمی صورت گرفته است. یکی از محدود مقاله های نوشته شده در این زمینه، مقاله گرینیکر 1956 است که هیجان وحشت را مورد بحث قرار داده آن را چنین تعریف کرده است «حالت پیچیده ای از بیم توأم با احترام که معمولاً با نوعی احساس بیگانگی یا غربت همراه است.» این مطالعات نشان می دهد که احساس تعجب ممکن است با خصوصیات جسمی دیگری توأم باشد و به صورت حالات هیجانی ثابت و معینی بازتاب پیدا کند. داروین می گوید: که تحسین و تمجید عبارت است از: «احساس تعجب توأم با نوعی لذت وتأیید.» بعد ترس در اکثر بحثهای مربوط به هیجان، ترس جای مهمی را به خود اختصاص داده است و حتی آن را به عنوان «علت اصلی اختلالات عصبی» شناخته اند. فروید 1932 . این هیجان شاید از آن جهت اهمیت ویژه ای دارد که در آن «حالت فشار و تخریب به طور بالقوه از نظر مقدار و اهمیت بر حالت زندگی تفوق دارد و معمولاً آمادگی برای بروز واکنشهای اجتنابی بیشتر از آمادگی برای کنشهای اکتسابی است.» کمف 1958 شکسپیر در این مورد می گوید: «از میان همه تمایلات و احساسات بد، ترس منفورترین آنهاست.» ویلیام جیمز در کتاب اصول روانشناسی نکته مهمی را درباره ترس مطرح کرده است او در مقاله ای می نویسد: «در عشر و فلج ناشی از ترس در حیوانات باعث می شود که آنها قادر به نشان دادن واکنش گریز یا دفاع نباشند؛ ... در لحظات حساس خطر قدرت دیدن و تفکر کمتر از اوقات فراغت است. با وجود این، باید پذیرفت که به هیچ وجه من توان همه دلایل ترس را بر مبنای انتخاب ارادی توجیه کرد. ترس در شدتهای بسیار زیادتر، نوعی پدیده مرضی است که بیانگر نقص و ضعف ارگانیسم است.» پی یرون در سمپرزیوم و تنیبرگ به سال 1928 به طور جدی بر همین نکته تأکید داشت او در این زمینه مثالهایی از پرندگان و حتی بچه گربه هایی می آورد که در اثر ترس ناشی از دست به دست شدن، بی آنکه به آنها آسیبی وارد شده باشد، مردند. پی برون چنین نتیجه می گیرد که هر چند بعضی از تغییرات جسمانی در چنین ترس ممکن است مفید باشد، ولی اغلب آنها بی فایده و بعضی دیگر هم به نظر مضر به حال فرد است. بعضی از صاحبنظران دیگر در زمینه فیزیولوژی ترس خاطر نشان کرده است که انقباض رگهای خونی سطح بدن، کار یک به وسیله تدافعی را انجام می دهد و از جاری شدن خون زیاد از بدن در اثر زخم ناشی از جنگ و ستیز جلوگیری می کند (بکتریف Bekhterev 1928) کمف 1953 گزارش کرده است که در موقع ترس وقتی که فرد قادر به گریز از منبع خطر یا درد نباشد، نبض بسیار تند و ضعی (نبض غنی یا نبض رقیق) می شود و در ضمن فشار خون بالا می رود، در حالی که در مواقع ترس شدید نبض سریع می شود و فشار خون پایین می آید و همراه با آن ضعف کامل، لرزه یا غش عارض می شود. اختلالات ابراز هیجان: 1) بی تفاوتی هیجانی بی تفاوتی هیجانی وقتی صورت می گیرد که بیمار بی تفاوتی کاملی نسبت به یک موقعیت نشان می دهد و به گونه ای رفتار می کند که انگار به آن واقعه هیچ اهمیتی نمی دهد. 2) بی اختیاری هیجانی افراد خیلی افسرده و آنهایی که زیاد گریه می کنند در این طبقه قرار می گیرند و در مواقعی بی اختیاری هیجانی صورت می گیرد که شخص به دلیل جزئی و بی دلیل شروع بع گریه یا خنده و خشم و ... می کند و معمولاً در ضایعات مغزی مشاهده می شود. 3) ابراز ناکافی عاطفه در این حالت فرد نسبت به موقعیت، عاطفه ناکافی یا نامناسب نشان می دهد. مثلاً بعضی بیماران افسرده، یا مضطرب، موقع صحبت کردن در مورد مطالب جدی لبخندی بی معنی به لب داشته باشند. 4) مسخ شخصیت در این حالت فرد نوسان طبیعی هیجانی را به هنگامن دیدن افراد مورد علاقه، احساس نمی کند. گاهی اوقات این حالت با پاسخ واقعیت نیز همراه است و در چنین حالتی خود احساس می کند محیط تغییر بافته است و غریب به نظر می رسد. منبع شخصیت در افراد افسرده، اسکینر و فرنی و گاهی اوقات افراد عادی صورت می گیرد. 5) هیجانات نامتناسب این حالت زمانی به وجود می آید که شخص نگرشهای متضادی نسبت به یک شخص، عقیده یا عمل پیدا می کند. همه ما نسبت به ؟ عقاید و نگرشهای متضادی داریم، اما یکی از نگرش های ما بر دیگر نگرشها مسلط است. جزوات کار خانم دکتر بین جمال سال 76-75 بعد انتظار ارتباط بین انگیزش و هیجان: یکی از عناصر اصلی در انگیزش، نحوه احساس کردن هاست. هیجان های ما واکنش های غیرعینیدر مقابل محیط می باشند که همراه با پاسخهای عصبی و هورمونی هستند. هیجان ها را واکنش های انطباقی نیز می دانند که روی نحوه فکر کردن ما اثر می گذارند و عموماً تحت عنوان خوشایند یا ناخوشایند تجربه می شوند. اغلب هیجان ها، ما را برانگیخته می کنند، اما هیجان و انگیزش همیشه دارای همپوشینیستند. هیجانها اغلب درون ـ وابستهمی باشند. در حالیکه انگیزش هدف گرا یا هدف ـ وابستهاست. افزون بر این، بسیاری از اوقات ما ممکن است در جهت خاص برانگیخته شویم، بدون اینکه هیجانی را احساس کنیم. از طرفی، این دو به هم مربوطند، رفتار ماست به کسی که به او اعتماد داریم و نسبت به کسی که از او می ترسیم متفاوت است، و در مقابل رویدادها وقتی سرحال و خوشحال هستیم و هنگامی که احساس غمگینی یا عصبانیت می کنیم، به طور متفاوت پاسخ می دهیم، به عبارت دیگر، حالات هیجانی، اغلب رفتارها را برانگیخته می کنند. انگیزش و هیجان اغلب به اندازه ای به هم بستگی دارند که تمیز بین آنها مشکل است. ما اغلب به کارهایی دست می زنیم که سبب به وجود آمدن احساس خوشایند در ما می شوند و از انجام اموری اجتناب می ورزیم که سبب به وجود آمدن احساس ناخوشایند در ما می گردند، اما (به عکس) گاهی اوقات هم به کارهایی دست می زنیم، حتی اگر بدانیم نتیجه آن ناشادی است و از انجام کارهایی اجتناب می کنیم، حتی اگر موجب شادی و خوشحالی ما شوند. پژوهشگران با متمرکز ساختن هر چه خود روی واکنش های افراد در مقابل فشار روانی و اختلالات عاطفی افسردگی، به دنبال تبیینی برای چنین ؟؟ می گردند. انگیزش و هیجان هر دو تحت تأثیر سه نوع عامل هستند: عامل بیولوژیکی، عامل آموختهو عامل شناختی مثلاً علت غذا خوردن ما به وسیله ترکیبی از احساس های بدنی یا جسماین گرسنگی، در نتیجه نیاز ما به غذاست، تعیین می شود (عامل بیولوژیکی) ترجیح دادن یک نوع غذا بر غذاهای دیگر (عامل آموخته) و اطلاعات ما درباره کیفیت و مغذی بودن غذا (عامل شناختی) است. گاهی اوقات نیز ما به احساسات مهمی که فکر می کنیم مربوط به موقعیت حاضر باشند، عنوان هیجان می دهیم. در پایان، ترکیب واکنشهای بیولوژیکی، آموخته و شناختی هم روی نحوه فکر کردن ما درباره دنیای اطراف خود، و هم روی نحوه ای که عمل می کنیم، اثر می گذارند. هیجان و ارتباط غیر کلامی: هر چند نمی توان احساسات دیگران را مستقیماً دریافت، می توان پیرامون آنان داوری کرد. مثلاً هنگامی که بیان می شود، من هرگز او را اینگونه خشمگین ندیده بودم و یا امروز غمگین به نظر می رسید. چگونه می توان به این گونه طبقه بندی هیجانی دست یافت. به هر حال غالباً در این مورد از رفتار غیر کلامی افراد، استفاده می شود، مانند حالات رخسار و حرکات بدن که به عنوان شانه هایی قابل اعتماد تلقی می شوند. این نشانه ها ناشی از هیجان این است که مشخص در حال تجربه آن می شوند. نگاه عاشقانه به هیجان اندازه اظهار عشق و یا حتی بیش از آن بازگو کننده احساس فرد است. دریافت و تفسیر نشانه های غیر کلامی دیگران به هنگامی که دچار هیجان می شوند نیاز به تحقیق دقیق دارد و مهارتهای مشکل را برای آموختن می طلبد. جوامعی که از تظاهر هیجانهای شخصی جلوگیری می کند ما می کند ما می بایستی روشهای ویژه ای را در پیش گیرند. تا افراد خاصه بتوانند هیجانهای ابراز شده خود را به طریقی نشان دهنده این گونه هیجانها معمولاً به صورت رفتارهای تکراری و تشریفاتی متجلی می گردند. نمونه های بارز این گونه تشریفات رفتارهای ویژه مراسم ازدواج و یا سوگواری است. نشانه های غیر کلامی مدتهای به بروز واکنش آشکار و مناسب منجر می شود. بلکه ممکن است به تجربه و هیجان در فرد بینجامد. بنابراین یک کودک می تواند احساس اندوه را در مراسم سوگواری فقط با مشاهده واکنش های غیر کلامی بزرگسالان خود فرا گیرد. همچنین توجه به این نکته بسیار جالب است که هر چند موانع بروز هیجان بیشتر و امکان بروز مستقیم آن کمتر باشد. حتی کوچکترین و عمومی ترین روش تظاهر هیجان به گونه ای اغراق آمیز و پیچیده. در مراسم تشریفات متجلی می شود. باید توجه داشت که چگونگی بیان هیجانها به کیفیت تربیت افراد و نیز فرهنگ آنان بستگی دارد. به عنوان مثال مادران آمریکایی و ژاپنی، فرزندان خود را به گونه ای متفاوت تربیت می کنند، کودک ژاپنی به دلیل تربیت خاص خود هیجانهای خویش را کمتر نشان می دهد و آنرا کنترل می کند، در حالیکه کودک آمریکایی هیجانهای خود را به راحتی نشان می دهد. نتایج پژوهشهای تجربی بر وجود چهارگونه تظاهر هیجان حرکات بدن است که مربوط به حالات وضعیت ها، اشارات و دیگر حرکات بدن می باشد. پس از بررسی هیجان، البته به گونه ای خلاصه تحقیقاتی را که در این زمینه موجود است می آوریم: سابقه موضوع تحقیق: «هیجان» هیجان را به صورتهای گوناگون تعریف کرده اند: «حالت آشفتگی» ؛ «به هم خوردن تعادل ها» «پاسخ شدید» تصادفی و سازمان نیافته به محرک. با اینکه حالت آرامش؛ نیاز به فرمن، حالت «بهنجار» است، اما به نظر می رسد که در زندگی امروزی حالات هیجانی وجه مشخصه مناسبتری برای مردم است تا نبودن هیجان. در روند جدید زندگی، لزوم درک هیجانها، بعلت اثرهای عمیقی که بر رفتار، شخصیت و سلامتی ما دارند، بیشتر احساس می شود. هر وقت هیجانی را تجربه می کنیم، قابل توجه ترین جنبه آن احساساتی است که از آن به وجود می آید. تجربه ترس، خشم، دلتنگی یا خوشی احساسی روشن و بی واسطه ای به وجود می آورد و کلاً تنوع جویی در احساسات و تجارب از نیازهای آدمی است. تحقیقات انجام گرفته در سالهای اخیر در جهان در رابطه با هیجان و هیجان خواهی: تعداد این قبیل احساسات هیجانی ظاهراً بی شمار است که در زیر به بعضی آنها اشاره شده است: روانشناس نامی، پروفسور جی. دبلیو، آلپورت (G.W.ALLPORT) در فرهنگ جامع و بستر در حدود دو هزار کلمه پیدا کرد که بر حالات هیجانی احساسات دلالت می کردند، و هر کدام کیفیت خاص خود را دارا بودند. با این همه، وقتی از ما خواسته می شود یک احساس هیجانی را بیان کنیم، متوجه می شویم که مشکل است کاری بیش از نامگذاری به احساسات خود انجام دهیم. زاکرمن در سال 1979 آزمونی تربیت داد به نام مقیاس هیجان خواهی که نام اختصاری SSS را بر خود دارد. تحقیقاتی که با استفاده از مقیاس هیجان خواهی انجام شده نشان می دهد که بین آدمیان از لحاظ هیجان خواهی تفاوتهای زیادی وجود دارد. جان بی واتسون، بنیانگذار مکتب رفتارگرایی در روانشناس، فهرست محرکهای ایجاد کننده توس جیمز را آزمایش کرد. به کودکان چهار تا شش ماهه جانوران ناآشنایی مانند گربه سیاه، کبوتر، خرگوش، موش سفید، و سگ بزرگی را نشان داد. کودکان واکنش هیجانی نشان ندادند و هیچگونه ترسی نسبت به آتش، مکانهای بلند، یا تاریکی ابراز نکردند. این کودکان به صورت نابهنجار فاقد هیجان نبودند. آنان به سایر محرکها، یعنی به صداهای بلند، درد، و از دست دادن حمایت، واکنش ترسناک خاص نشان می دادند. اما نسبت به محرکهای موجود در فهرست جیمز از نظر هیجانی بی اعتنا بودند. از طریق آزمایشهای وسیعی که در مورد کودکان دارای سنین متفاوت انجام گرفته، ثابت شده است پاسخهای ترس که به وسیله ویلیام جمیز گزارش شده اند اکتسابی هستند نه غریزی. پدرسون (Pedersen) در مقاله ای 1991 تحت عنوان بهداشت روانی الگوهای هیجان خواهی و استفاده از مواد (یک مطالعه طولی) برای بررسی ثبات طوی بهداشت روانی «بیان داشت که از نمونه ای به تعداد 533 نفر فرد بالغ 18-16 ساله که در طول 20 ماهه مورد مطالعه قرار گرفتند، به علاوه ضرورت پیش بینی دو سازه با توجه به استفاده آتی از مواد ثبات، گزارش شده بهداشت روانی، نسبتاً پایین و اندک بود و به همین ترتیب متغیر پیش بینی کننده ای ضعیف از استفاده آتی از مواد بود. اگر چه ، هیجان خواهی در میزان نسبتاً بالایی از ثبات قرار گرفته بود. به علاوه به ابعاد فرعی متفاوتی از ویژگی پیش بینی کننده ای قوی از استفاده آتی مواد بود، در هر دو جنس عامل عمومی استفاده از مواد بازداری زدایی بود DIS بود. جستجوی هیجان و ماجراجویی IAS مصرف متوسطی از الکل را در پسران پیش بینی کرده جستجوی تجربه ES استفاده از حشیش را در پسران پیش بینی کرد. آنالیز مجزایی آنهایی که محیطی شدیداً در معرض حشیش را جستجو می کند ولی خود مصرف نمی کردند تفاوتهای جالب را میان دو جنس پسر و دختر نشان داده بودند. پسران در این موقعیت نمره هیجانی خواهی همانند سایر بزرگسالان داشتند. اگرچه دختران نمرات بازداری زدایی DIS و ES بالا داشتند و بهداشت روانی آنها در حد پایین قرار داشت. 1. Thriu and Adventure Seeking 2. Experience Seeking pozin پزین مارکویت در سال 1919 در مقاله ای تحت عنوان «گذری بر قلمرو تنوع طلبی در انتخاب غذای بشر» عنوان می دارند که امریکاییهای بزرگسال تنوع وسیعی در مصرف سوپها، سوداها، میوه ها، سبزیجات که آنها در سال گذشته خورده اند، نشان دادند و در اینجا تعداد 123 نفر بوده است. تعدادی از انواع مصرف شده برای هر یک از دسته ها به همدیگر همبسته بود. این نتایج حاصل شده منجر به همبستگی چند جانبه حدوده 10% تا 60% شد که نشانگر ثبات و توافق در تنوع طلبی است. هیچ بستگی معنی دار بین تنوع طلبی در انتخاب غذا با سن در محدوده غذاها موجود نیست. در یک بررسی، سربازان سابق ارتش که دچار آسیب نخاعی بودند برحسب سطوحی از نخاع که ضایعه دیده بود به پنج گروه تقسیم شدند. در یک گروه، ضایعات نزدیک گردن بود (سطح گردنی) و فقط یک شاخه از اعصاب پاراسمپاتیک سالم مانده بود و از دستگاه سمپاتیک هیچگونه تحریک عصبی دریافت نمی شد؛ در گروه دیگر ضایعات در نزدیک پایه نخاع (در نزدیکی استخوان خاجی) بودند و دست کم بخش از تحریک عصبی دستگاههای اعصاب سمپاتیک و پاراسمپاتیک سالم مانده بود سه گروه دیگر در بین این دو حد قرار داشتند در این پنج گروه در جایی از احساسات بدنی دیده می شد. هر چه محل آسیب بالاتر بود احساس کمتر بود. (در مواردی که نخاع پاره شده باشد، احساسهای برخاسته از قسمتهای پایین تر از نقطه آسیب، به مغز نمی رسد.) با هر یک از این افراد مصاحبه به عمل آمد تا معلوم شود در موقعیتهای توأم با ترس، خشم، اندوه و هیجان جنسی چه احساساتی از خود بروز می دهند. از مصاحبه شونده خواسته می شود و اتفاق هیجان انگیز مشابهی را که یکی قبل از آسیب و دیگری پس از آسیب برای او روی داده بخاطر آورد و آنها را از لحاظ شدت تجربه احساسی مقایسه کند. دیده شده هر چه محل آسیب بالاتر بوده و در نتیجه هر قدر احساس بدنی کمتر بوده کاهش هیجان پذیری به دنبال آسیب بیشتر بوده است. رابطه مشابهی نیز در مورد حالات هیجان جنسی و اندوه دیده شد. محروم شدن از احساس جسمانی به کاهش درخور توجهی در میزان هیجان پذیری منجر می شود. اظهارات بیمارانی که ضایعات نخاعی آنان در نقطه بالاتری است حاکی از آن است که وقتی موقعیت ایجاب کند، آنان می توانند هیجانی عمل کنند، اما در این مواقع نیز واقعاً هیجانی به آنان دست نمی دهد. (افرادی که نخاع آنها آسیب دیده بود، شدت احساس هیجانی خود را در دوره های پیش از وقوع آسیب و پس از وقوع آن مقایسه کردند. گزارشهای آنان برحسب درجه تغییر رده بندی شد. تغییری در حد میانه رو مثلاً به نظرم حالا احساس کمتری دارم.» با نمره 1- (در مورد کاهش) و بانمره 1+ (در موارد افزایش) نشان داده می شود به تغییرات شدید «مثلاً: حالا خیلی خیلی کمتر آن احساس را دارم.» نمره -2 و یا 2+ تعلق می گرفت. هرچه آسیب در نقطه بالاتری از نخاع باشد، کاهش هیجان پذیری متعاقب آسیب بیشتر است.) (اقتباس از شاختر Schachter 1971 ، مرجع اصلی هومان Hohmann 1962) به نظر می رسد برخی حالتهای صورت یک معنای همگانی دارند صرف نظر از اینکه افراد در چه فرهنگی بار آمده باشند. در یک مورد وقتی مردمانی از پنج فرهنگ مختلف (آمریکا، برزیل، شیمی، آرژانتین و ژاپن) عکسهای از تجلی خوشی، خشم، غمناکی، بیزاری، ترس و شگفتی را تماشا کردند، هیجانی را که حالت صورت نماینده آن بود به آسانی شناختند. حتی افراد قبایل دور افتاده و نانویسا که هیچگونه تماسی با فرهنگ غرب نداشتند. (قبایل فور و دانی در گینه نو) قادر بودند علائم صورت را به درستی تشخیص دهند. دانشجویان امریکایی نیز که نوار ویدیویی، تجلیات هیجانی بومیان فور را تماشا کردند حالات هیجانی آنان را درست تشخیص دادند، اگرچه گاهی ترس را با شگفتی اشتباه می کردند. (انجمن 1984) 1. Preliterate 2. fore 3. Dani 4. Ekman نظریه شناخت در تعدادی از بررسی ها مورد وارسی قرار گرفته است. (رجوع کنید به شافتر وسینگر 1962، مارشال 1976 ، مسلاک 1979) وجه مشترک این بررسی ها تزریق اپی نفرین به افراد بود که معمولاً سبب ؟؟شدن ضربان قلب و تنفس، لرزش عضلات، و احساس «عصبانیت» می شود. آنگاه آزمایشگر اطلاعاتی درباره اثرات اپی نفرین به آزمودنی می داد که دستکاری شده بود. به بعضی افراد گفته می شود که دارو حالت خوشی به وجود خواهد آورد؛ به افراد دیگر گفته می شود که دارو باعث احساس خشم خواهر شد. پس از آنکه آزمودنی از اثرات تزریق اطلاع یافت با فرد دیگری که ظاهراً او هم تحت آزمایش قرار داشت اما در حقیقت همدست آزمایشگر بود در اتاق انتظار می نشست. برحسب آن که به آزمودنی اصلی گفته شده بود که دارو ایجاد خوشی یا حالت خشم می کند، همدست آزمایشگر یا کاری حاکی از خوشحالی می کرد (مانند ساختن هواپیمای کاغذی، بسکتبال بازی کردن با پرتاب کاغذی باطله به درون ظرف آشغال) و یا دست به عملی خشمگینانه می زد (گله مندی از آزمایش، ابراز انزجار از پرسشنامه ای که آزمودنی می بایستی تکمیل کند و در نهایت پاره کردن پرسشنامه و خارج شدن از اتاق). داده های آزمایش حاکی از آن بود که پس از به وجود آمدن حالت انگیختگی فیزیولوژیکی (با تزریق اپی نفرین)، آزمودنیها برحسب اطلاعاتی که در اختیار داشتند برچسب خاص به حالت هیجانی خود می زند. اگر اطلاعات ارائه شده ای فکر را القاء می کرد که تزریق دارو همان احساس خوشی ایجاد می کند آزمودنی بیشتر همین احساس را داشت، و برعکس هرگاه به او گفته شده بود که تزریق باعث احساس خشم می شود همین احساس در او بیشتر نمایان می شد. وقتی ما اشارات و حرکات قالبی و تظاهر است چهر ای را که در همه آدمیان یکسان نیست مورد توجه قرار می دهیم، برای ما نقش یادگیری در رشد هیجانی کاملاً روشن می شود و متوجه می شویم که این حرکات نشان دهند و مشخص کننده فرهنگ خاصی هستند. اگر تظاهرات چهره ای مربوط به یک هیجان یا چیزی را که تصور می شود یک نوع هیجان است، در نزد ملل مختلف و مثلاً مردم امریکا و چینی ها مقایسه می کنیم نتایج جالبی به دست می آید. بعضی از این تظاهرات هیجانی در هر دو گروه یکسان است ولی تظاهرات هیجانی دیگر در نزد مردم این دو کشور متفاوت می باشد. مثلاً وقتی یک آمریکایی دچار تعجب می شود ابروانش بالا می رود و چشمانش کاملاً باز می شود ولی مردم چنین معمولاً تعجب خود را با در آوردن زبان خود از دهان نشان می دهند و ... این نوع تظاهرات هیجانی به وسیله مشاهده تظاهرات مشابه در دیگران کسب شده است و نشان دهنده نقش یادگیری در هیجان می باشد. معلولین: سال 1981 را سازمان ملل سال معلولین اعلام کرد در این سال تمام ممالک ؟ همبستگی خود را در حمایت از معلولین و باز ؟؟ و تطابق مجدد آنان با دنیای کار و زندگی اعلام داشتند. معلولین از جامعه خود چه می خواهند و انتظار آنان از دنیای غیر معلولین چیست؟ مسلماً جز حق حیات و زندگی، یک زندگی مستقل و آزاد و سربلند چیز دیگر نمی باشد. آنان خود را سربار جامعه نمی خواهند و نیازمند ترحم غیر معلول ها نمی دانند، بلکه فقط انتظار درک شدن از جامعه خود و جذب شدن در دنیای کار و فعالیت را دارند و کمی همت از طرف غیرمعلولین و مسئولین لازم است تا این دنیای مناسب و مطلوب برای معلولین فراهم آید. معلول کیست و معلولیت چیست؟ معلولیت اطاق می شود به ناتوانی در انجام تمام یا قسمتی از ضروریات عادی زندگی فردی و یا اجتماعی به علت وجود یک نقص مادرزادی یا عارض در قوای جسمانی یا روانی و نقصان، اطلاق می شود به هر نوع از بین رفتن سنج و یا ضایعه دیدن بدن از نظر فیزیولوژی یا آناتومی یا قوای مغزی که ممکن است قطعی و دائمی یا برعکس موقتی و گذران باشد و نقصان امکان داد در سطوح مختلف قوای مشخصی دستگاههای بدن به وجود آید. مانند بیان و تفهیم تکلم (Parole , Langage) بینایی، اسکلت و دستگاه نگهدارنده و... علل معلولیت ها: علل عمده معلولیتها به قرار زیر است: 1. علل مادرزادی: مانند نقص عضوها و بیماریهای ارثی و مادرزادی. 2. علل عارضی: که خود این علل بر دو گونه اند: الف: علل تروماتیسمی: مانند تصادفات وسایط نقلیه، حوادث ناشی از کار، اتفاقات و جنگها و ... ب: علل بیماری: مانند تمام بیماریهایی که سیر طولانی و مزمن آنها بالاخره منجر به معلولیت می گردد. انواع معلولیتها: 1. معلولیتهای حواسی که به ویژه شامل معلولیتهای بینایی و شنوایی هستند. 2. معلولیتهای احشایی که شامل معلولیتهای قلبی، عروقی، تنفسی و کلیوی و ... می باشند. 3. معلولیتهای حرکتی که شامل انواع معلولیتهای دستگاه حرکتی و اعصاب است. 4. معلولیتهای روانی که معمولاً در خردسالان و بزرگسالان به طور جداگانه بررسی می شود. که در این تحقیق سعی بر این بوده که هیجان خواهی در معلولیتهای شماره 1 و شماره 3 بررسی گردد. معلولیت بینایی: معلولیت های بینایی در دو گروه عمده نابیناییهای کامل و بیناییهای معیوب طبقه بندی می شود که در نمونه های مورد استفاده این تحقیق از نابینایانی استفاده شد که به طور مادرزادی یا نابینای کامل بودند و یا دچار بینایی معیوب در سطح بسیار بالا بودند، استفاده شده است. اختلال بینایی یک واژه کلی و نشانگر یک ناتوانی در دیدن است و می تواند از لحاظ پزشکی خفیف و قابل اصلاح مانند نزدیک بینی، دوربینی باشد، محوری ممکن است مادرزادی، مانند آب مروارید مادرزادی، سفلیس مادرزادی و ... باشد یا اکتسابی مانند تراخم، زخمهای قرینه و ... باشد. تعریف نقص بینایی: از شایعترین تعاریف نقلیص بینایی به دو دسته می توان اشاره کرد: 1. تعریف قانونی: شامل ارزیابیهایی از حدت دید و میزان دید می باشد که مشخص می کند آیا مشخص مشمول امتیازاتی که قانون برای افراد نابینا معین کرده است می شود یا خیر. 2. تعریف تربیتی: تعداد زیادی از متخصصان به خصوص مربیان آموزشی، طبقه بندی قانونی را ناکافی می دانند و لذا از تعریف آموزشی جانبداری می کنند. از نظر تربیتی افراد نابینا به کسانی اطلاق می شود که نقص بینایی شان به اندازه های شدید است که مجبورند خواندن را به وسیله بریل یا با استفاده از روشهای سمعی (نظیر نوارهای شنوایی) یاد بگیرند. دو عامل وجود دارد که در صدها مبتلایان را از جنبه های تربیتی از بین 15/0 تا 56/0 درصد هم کمتر نشان می دهد: اول اینکه نابینایی اصولاً ضایعه ای است که بیشتر مخصوص بزرگسالان است، اغلب برآوردها نشان می دهند که تعداد نابینایان در بین دانش آموزان مدارس یک دهم بزرگسالان است. ثانیاً: این آمار بر اساس تعریف قانونی که از نابینایی به عمل آمده است تهیه شده است. از آن جا که تعداد زیادی از کودکانی که از نظر قانونی نابینا تشخیص داده می شوند، می توانند خطوط چاپی را بخوانند، بنابراین آنها از نظر قانونی نابینا محسوب نمی شوند. خلاصه تحقیقاتی که در زمینه نابینایی در جهان صورت گرفته است: ویلیس ( Villis 1972) در یک تحقیق وسیع که در مورد 26433 دانش آموز که از نظر قانونی نابینا تشخیص داده شده بودند، به عمل آورد، کشف کرد که تنها معیارهای قانونی، به معنای آن نیست که مشخص از مقدار بینایی قابل استفاده کاملاً محروم باشد. او دریافت که 52 درصد این دانش آموزان از کتابهایی در سطح ابتدایی استفاده می کردند که دارای خطوط درشت و یا معمولی بوده 3 درصد از کتابهای با خط درشت و الفبای بریل، 21 درصد تنها از بریل و 24 درصد هم از روشهای سمعی (نوار، صفحات) استفاده می کردند. هیز 1942 ، در گزارشی که در سال 1950 ارائه داده است می گوید که نتوانسته است نکته ای که به ضرر دانش آموزان نابینا باشد در زمینه بهره هوشی، به خصوص درباره هوش کلامی آنان پیدا کند، علاوه بر این اظهار داشته ارتباط چندانی بین سن آغاز ابتلای بینایی و بهره هوشی وجود ندارد. وسیله سنجش بخصوصی که هیز در بیشتر مطالعات خود به کار برده است تست موقتی هیز ـ بینه است. او این تست را بر اساس تست تجدید نظر شده استنفر بینه 1937 برای نابینایان ساخته است. یکی از محدودیتهای تست هیز ـ بینه این است که اقلام آن برای پایین ترین و بالاترین سطح سنی خیلی استاندارد نیست (لون فلد، 1971) فرید من و پاسناک (1973) ، در مطالعات خود نشان داده اند که نقص ادراکی نابینایان به خاطر این است که آنها ذاتاً احساس فطرت می کنند. کشف این کودکان نابینا در درک امور انتزاعی عقب مانده تر هستند، به وسیله روانشناس مشهور سوسیمی ژان پیاژه صورت گرفته است. (هت ول 1966) فرید من و پاسناک نیز به کودکان نابینا و بینا آموزشهایی دادند تا بتوانند اشیاء را طبقه بندی کنند. آنها کشف کردند این چنین آموزشهایی توانایی کودکان نابینا و بینا آموزشهایی دادند تا بتوانند اشیاء را طبقه بندی کنند. آنها کشف کردند این چنین آموزشهایی توانایی کودکان نابینا را به اندازه ای افزایش می دهد، که سطح پیشرفتشان با پیشرفت کودکان بینا برابر می شود. پژوهشهای استفنز و همکارانش همچنین نشان دادند که تواناییهای ادراکی کودکان نابینا بعد از آن که بر اساس تئوریهای پیاژه مورد آموزش وسیع قرار می گیرند، بهبود حاصل می کند. وارن و کوکون 1973 از مطالعاتی صحبت کرده اند که نشان می دهند افراد نیمه بینا در مقایسه با نابینایان از مسائل سازشی بیشتری برخوردارن. شاید دلیل این امر آن باشد که افراد کم بینا به سبب این که میزان دیدشان آن قدر نیست که بتوانند به راحتی در اطراف حرکت کنند، بنابراین میزان ناکامیشان بیش از نابینایان است. در نتیجه این ناکامی آنها ممکن است از کوشش دست برداشته و به دیگران متکی شوند. تعدادی از پژوهشها، که اغلب آنها در دانشگاه کورنل انجام گرفته اند نشان داده اند که افراد نابینا در تشخیص برخی از نشانه های موجود در محیط حقیقتاً توانا می باشند (آموتر 1953) تحقیقی در مورد تظاهرات هیجانی در یک کودک نابینا: تظاهرات صوتی و چهره ای هیجان در افراد نابینا و ناشنوا با همین تظاهرات در افرادی که نابینا و ناشنوا نیستند شباهت بسیار دارد. این وضع حتی موقعی که کودک از هنگام تولد کور و کر بوده است و باید طریق امکان شنیدن یا دیدن تظاهرات هیجانی را در کودکان دیگر نداشته صادق است. (اقتناس Perkins Instituion for The Blind ) دلایل دیگری که نشان می دهد عامل بلوغ نقش مهمی را در رشد هیجانی به عهده دارد، از مشاهده تظاهرات چهره ای در کودکان کر و کور به دست آمده است. معمولاً کودکانی که کر و کور به دنیا آمده اند، فرصت کمی (اگر فرصتی داشته باشند) برای کسب رفتار هیجانی از طریق تقلید دیگران دارند. بدون شک این کودکان نمی توانند صدای خنده کودکان دیگر یا بزرگسالان را بشنوند، یا نمی توانند به مانند دیگران ببینند که این صداها چگونه ایجاد می شود. آنها نمی توانند افرادی را که در اثر خشم مشتهای خود را محکم می کنند و نیز تظاهرات چهره ای مختلف هیجان را ببینند. تنها راهی که آنها می توانند با تظاهرات همراه هیجانها آشنا شوند، از طریق حس لامسه است. ولی حتی اگر به این کودکان فرصتی برای آموزش لمس کردن داده نشود، آنها واکنشهای هیجانی را که با واکنشهای هیجانی افراد بهنجار بسیار شبیه است، نشان می دهند. به عنوان مثال رفتار هیجانی دفتر ده ساله ای را که از هنگام تولد نابینا و ناشنوا بود و قادر به یادگیری سخن گفتن یا مراقبت از خود نبوده و در مورد تظاهرات هیجانی نیز آموزشی ندیده است را در نظر می گیریم: «عروسک کوچکی روی دامن کودک انداخته شد. در این موقع گردن و شانه های او کشیده شد و دهانش به حالت نیمه باز درآمد. چشمان نابینای او کاملاً باز شد و ابروانش بالا رفت و ناگهان دست چپ او برای پیدا کردن عروسک شروع به حرکت کرد. در این موقع حالت و تظاهرات چهره ای او چیزی را نشان می داد که معمولاً ما آن را «توجه ناگهانی» می نامیم. بعد از چند دقیقه تلاش بیهوده برای به دست آوردن عروسک که در چین لباس ، و گیر کرده بود هر چند گریه نکرد ولی صدایی شبیه ناله از او شنیده شد ... بعد ناگهان مانند اینکه ایده ای به ذهنش رسیده باشد، مجدداً حمله را برای پیدا کردن عروسک شروع کرده و این بار از زاویه دیگری به جستجو پرداخت. رفتار او شباهت به رفتار تقل آمیز یا منازعه داشت و تا اندازه ای نیز با خشم خفیف همراه بود. در این موقع بدن خود را چرخاند و دست راست او با بی حوصلگی به صندلی خورد. درست همان وقتی که موفق شد عروسک را پیدا کند، خود را از پشت بر روی صندلی انداخت و پاهای خود در زیرش گذاشت. در این موقع هر دو دست او (چه آنکه عروسک را گرفته بود و چه دست دیگر که آزاد بود) در حالتی که نشان دهنده خوشی او بود بالا گرفت شد و صدای خنده او نیز گواه این خوشحالی بود. بعد خنده مسرت بخش او به لبخندی که دال بر رضایت بود تبدیل شد. معلولین حرکتی: صفات بارز این افراد مشکلات جسمانی یا غیر حسی می باشد. افراد مبتلا به معلولیتهای جسمی کسانی هستند که محدودیتهای فیزیکی غیر جسمی و مسائل بهداشتی شان، به اندازه ای در ساعات حضورشان در مدرسه و یادگیری درسی شان مزاحمت ایجاد می کند که خدمات آموزشها تجهیزات و یا تسهیلات ویژه ای را ایجاب می کند. در ظرف دو دهه قبل، تعداد مبتلایان به معلولیتهای جسمی در برخی طبقات افزایش یافته است. (بت شاو و دیگران 1986). یکی از دلایل این افزایش ممکن است به خاطر این باشد پیشرفتهایی در تخصیص و خدمات بهداشتی مخصوص کودکان ؟؟ صورت گرفته است که این پیشرفتها، اگرچه توانسته اند در پیشگیری و درمان برخی از بیماریها و اختلالها موثر باشند، اما با جلوگیری از مرگ و میر کودکانی که دچار معلولیتهای جسمی هستند، بر تعدادشان نیز افزوده اند. یکی از شایعترین علل معلولیتهای جسمی در کودکان و افراد بزرگسال، آسیب و یا ضایعاتی است که در سیستم اعصاب مرکزی یعنی مغز یا طناب نخاعی به وجود می آید. صدمات وارده در مغز ممکن است آن قدر خفیف باشد که نتوان تأثیر آن را بر رفتار فرد تشخیص داد یا آن قدر شدید باشد که فعالیت کودک را به میزان پایینی کاهش دهد. به طور کلی افراد معلول اغلب با مشکلاتی بیش از مشکل پذیرش خودرو برویند. برای تعداد زیادی از آنها توانایی انجام کارهای مربوط به زندگی روزانه یک معجزه کوچک یا بزرگ به حساب می آید. مثلاً یادگیری راه رفتن ؟؟ ممکن است به برگزاری جشنی منجر شود. خلاصه تحقیقاتی که در زمینه معلولیت حرکتی در جهان صورت گرفته است: لازاروس1966 تئوری روانی تنش و توافق را در یک گروه از افراد ناتوان امتحان کرده و تأثیر حمایت اجتماعی، ارزیابی درمان و پاسخ واکنش مثبت را در آنان بررسی نمود. 55 بیمار ناتوان 65-18 سال (میانگین 4/37 را به مدت 3 سال از دو مرکز توان بخش بر مبنای تاریخچه پزشکی و نوع ناتوانی انتخاب و مورد بررسی قرار داد. لازاروس و فولکمن 1984 فشار روانی را به عنوان رابطه مخصوص بین فرد و محیطی که در منابع افراد اضافه و سلامتی او را به خطر می اندازد دانسته اند. به عقیده کوب 1976 حمایت اجتماعی، توافق را به خصوص در مورد معلولین پرسشنامه توسط پست به آدرس آنها فرستاده شد،5 مورد جواب ندادند یعنی 42 درصد، 35 نفر مرکز و 24 مورد متأهل ، 26 مورد مجرد، 5 مورد طلاق گرفته، 2 مورد همسر فوت کرده بودند. از نظر تحصیلات 46 مورد دبیرستانی، 8 مورد دوره کالج و 2 مورد دانشگاهی بودند. هماهنگی بین سئوالات توسط لیست توافق ارزشیابی شد. نتیجه آزمایش نشان داد افرادی که از حمایتهای اجتماعی و ارتباط با خانواده برخوردار بودند از درجه 3 توافق بالاتری برخوردار بودند و مدت درمان آنان کوتاهتر از دیگران بود و در برابر مسائل ترس کمتری از خود بروز می دادند و توافق افراد متأهل نسبت به افراد مجرد در درجه بالاتری واقع بود. بررسی توسط هورن و همکارانش بر روی 199 فرد ناتوان که از برنامه های توان بخشی استفاده نموده و نیروی تازه ای گرفته بودند انجام گرفت. سن آنان بالای 18 سال و بیش از 7 روز آموزش دیده بودند. هورن هفت نکته را برای ارزشیابی در نظر گرفت که سه جزء آخر جهت تجزیه و تحلیل به کار می رفت. تأثیر متقابل توافق، عوارض، وابستگی به کارمندان، دستورالعمل، میزان افراد تحت درمان و تأثیرات باقیمانده، که نمرات از 1 (کمترین شدت) تا 4 (بیشترین شدت) بود. این بررسی نشان داد هزینه توان بخشی بیماران بالا بوده و تقریباً از کل هزینه بیماران بستری می باشد. بلگریو و همکارانش در سال 1984 در بررسی که بر روی افراد معلول انجام دادند متوجه شدند که همکاری افراد سالم در جهت اجرای فعالیتهای مخصوص و به کار گماردن افراد معلول در فعالیتهای اجتماعی و ورزشی راه حل موثری برای کاهش کناره گیری افراد ناتوان است. همچنان که نتیجه این بررسی نشان داد، افراد ناتوان به طور موثری در برابر عکس العملها حساس بوده و برای افزایش عکس العمل اجتماعی فعالیت می نمایند. همچنین بو1983 در تحقیقی که بر روی افراد ناتوان انجام داد گزارش نموده که 14 درصد از زنان سیاهپوست و 3/14 درصد از مردان سیاهپوست به نوعی از ناتوانی عضوی دچار هستند و در مقابل 8/7 درصد زنان و 9/0 درصد از مردان سفیدپوست دچار نوعی از نقص عضو هستند. هدف از این بررسی تحقیق عقیده افراد سفیدپوست سالم نسبت به افراد ناتوان سیاهپوست می باشد. نتیجه آزمون نشان داد که افراد سیاهپوست نسبت به سفیدپوستها ناتوانی را بهتر پذیرفته و در جه اراده آنان در به کار بردن عکس العملهای اجتماعی مساعدتر است. منابع فارسي : دكتر احمدي – حميد – هيجان احساس و ارتباط غير كلامي – شيراز – انتشارات راهگشا – 1369 اسلامي نسب، علمي – روانشناسي سازگاري (چگونه با خود، طبيعت و اجتماع سازگار شويم) – چاپ اول – تهران – انتشارات بنياد مستضعفان – 1373 براهني – محمد تقي (مترجم) – ارسنت- ل. هيلگارد (نويسنده)- روانشناسي عمومي – جلد اول (چاپ هشتم) تهران : اننشارات رشد. 1373 دكتر بهزاد، محمود، روانشناسي فيزيولوژيك – تهران 1352 بيانگرد، اسماعيل و غضنفري، احمد (مترجمان)، جيمز دبليوكالات (نويسنده) -= روانشناسي فيزيولووژيك، جلد دوم – تهران : انتشارات دانشگاه شاهد . 1373 جواديان، مجتبي (مترجم)، دانيل پي. هالا هان، جيمز . ام. كافمن (نويسندگان) – كودكان استثنايي – مقدمه‌اي بر آموزشهاي ويژه (چاپ سوم)، مشهد : انتشارات آستان قدس رضوي، 1375 رمضان زاده، محمود (مترجم)، روبرت پلاچيك (نويسنده) هيجانها: حقايق نظريه كوچك مدل جديد (چاپ چهارم). مشهد: انتشارات آستان قدس رضوي 1375 ساعتچي، محمود (مترجم). نرمال . ل. مان (نويسنده)، اصول روانشناسي. جلد دوم، انتشارات اميركبير . (1354) (1349) سيد محمدي، (مترجم) حان مارشال ريو (نويسنده)، انگيزش و هيجان . تهران شالچيان، طاهره، آشنايي با اصول روانشناسي، تهران : انتشارات بدر (1370) صنايي، محمود (مترجم)، نرمال . ل. مان (نويسنده)، اصول روانشناسي، تهران : نشر انديشه 1344 عظيمي، سيموس – اصول روانشناسي عمومي. تهران : انتشارات صفار 1371 فرجي، ذبيح الله، انگيزش و هيجان، تهران : انتشارات خردمند (1372) قضايي، صمد، معلوليت I (سبب شناسي، پيشگيري، توانبخشي)، (چاپ اول)، تهران :سازمان بهزيستي 1368 محي الدين بناب، مهدي (مترجم) ، ليندا ليل (نويسنده)، چكيدة روانشناسي، تهران محي الدين بناب، مهدي (مترجم)، آبراهام اسپرلينگ (نويسنده)، روانشناسي روش علمي در شناخت ماهيت آدمي، تهران : انتشارات محي الدين بناب، مهدي، انگيزش و هيجان، تهران : انتشارات دانا. (1374) مرندي، حسن (مترجم) – ريتا اتكين سون، ارنست هيلگارد (نويسندگان)، درآمدي به روانشناسي جلد اول، (چاپ اول) تهران : مركز نشر دانشگاهي 1368 منشي طوسي، محمد تقي (مترجم)، دكترهالين اف فيت (نويسنده)، تربيت بدني و باز پروري براي رشد، سازگاري و بهبودي معلوليتها، مشهد : آستان قدس رضوي 1366 ميلاني فر، بهروز، روانشناسي كودكان و نوجوانان استثنايي (چاپ ششم) – تهران : نشر قومص 1374 منابع لاتين : 1) Miller stere, (1975) , Experimental Design and statistics Richard clay (the chance press) LID پايان نامه : سرهندي، طاهري و وحيد طالقاني، بنوشد. «مقايسة ميزان هيجان خواهي دختران با پسران سنين 15 تا 18 سال.» پايان نامة كارشناسي، دانشگاه الزهرا. تابستان 1371

فایل های دیگر این دسته

مجوزها،گواهینامه ها و بانکهای همکار

دانلود پروژه دارای نماد اعتماد الکترونیک از وزارت صنعت و همچنین دارای قرارداد پرداختهای اینترنتی با شرکتهای بزرگ به پرداخت ملت و زرین پال و آقای پرداخت میباشد که در زیـر میـتوانید مجـوزها را مشاهده کنید